۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

ما ملتی مغلوبیم



فیلم سینمایی „Apocalypse Now“ شاهکاری سینمایی از کارگردان Francis Ford Coppola میباشد. بر خلاف ادعا و برداشت بسیاری از نئوپاسیفیست ها، این فیلم نه ماهیت جنگ را انتقاد میکند و نه نحوه های آن را. این فیلم طبق برداشت من، توصیه ای در پیروز شدن سریع و فائق آمدن بر حریف و دشمن، بدون در نظر گرفتن عرف حاکم میباشد. کارگردان، جنگ را بازیچه نمیداند و آن را بسیار جدی دیده و با صراحت لازم، بردن جنگ را به هر وسیله توصیه میکند. وگرنه توصیه به انجام ندادن آن میکند.
در خلال جنگ ویتنام، قاتل CIA کاپیتان Willard ، از طرف ارتش دستور میگیرد که یک کلنل یاغی به نام Kurtz را در جنگلهای کامبوج یافته و به قتل برساند. به او یک قایق گشتی و مدارکی در مورد کلنل Kurtz داده میشود که وی دستور دارد که این مدارک را در قایق باز کرده و بخواند. به او گفته میشود که کلنل Kurtz دیوانه و بسیار خطرناک است. در قایق گشتی، تعجبWillard پیوسته بیشتر میشود، هرچه او بیشتر در پرونده کلنل Kurtz میخواند. Kurtz را شخصی خودساخته و قاطع میبیند که با قاطعیت، تمام مسئولیتهایی را که به عهده گرفته با موفقیت به پایان رسانیده است. پیشرفت او در ارتش، برق آسا و تحسین برانگیز بوده است. بطور مثال، کلنل Kurtz با کشتن خودسرانه 3 جاسوس دوجانبه، مانع عملیات و خرابکاریهای ویت کنگ در منطقه میشود. این در حالیست که CIA از وجود این 3 جاسوس دوجانبه اطلاعات کافی در دست داشته ولی کاری انجام نمیداده، چرا که به وجود این 3 جاسوس نیاز داشته است.
پس از ماجراهای بسیار، سرانجام کاپیتان Willard موفق به پیدا کردن کلنل Kurtz در جنگلهای کامبوج میشود که به همراه چندصد تن از همراهان خود که او را مانند یک خدا میپرستند، پنهان شده است. در آخر فیلم، کلنل Kurtz در یک مونولوگ کوتاه، پیام فیلم را از دریچه چشم کارگردان به ذهن بیننده میرساند. در اینجا کلنل Kurtz در مورد یک رویداد صحبت میکند که زندگی او را به کل عوض کرده است:
"... خوف و وحشت. خوف و وحشت دارای چهره است. آدمی باید از خوف و وحشت یک دوست بسازد. خوف و ترور اخلاقی، دوستان تو هستند. و اگر چنین نباشد، بزرگترین دشمنان تو میشوند. زمانی که من جزو "کلاه سبزها" بودم ...(مکثی کوتاه)... ما به یک کمپ جنگزدگان رفتیم تا کودکان را واکسن بزنیم. پس از اینکه کودکان را در مقابل فلج اطفال واکسینه کردیم، از کمپ رفتیم. پس از مدتی کوتاه، پیرمردی خود را به ما رسانید که گریه میکرد.... ما به کمپ برگشتیم. آنها (ویت کنگ) بعد از ما آمده بودند و هر دستی را که واکسینه شده بود بریده بودند. از این دستهای کوچک یک تپه ساخته بودند.... و من به یاد دارم که من چگونه مانند یک پیرزن گریه میکردم. میخواستم که دندانهایم را از دهانم بیرون بکشم. اصلا نمیدانستم چه کنم. و من میخواهم که همیشه این را به یاد داشته باشم. نمیخواهم فراموش کنم. هرگز نمیخواهم فراموش کنم ... ولی به ناگاه این احساس به من دست داد که انگار یک گلوله از الماس، پیشانی من را سوراخ میکند. و من در آن لحظه فکر کردم که خدای من، با این نیروی خلاقیت، با این نبوغ قاطع، چنین کاری را عملی نمایی!
کامل! غیر قابل تحریف! بی نقص! بی عیب و مانند یک کریستال! سپس بر من روشن شد که آنان (ویت کنگ) از ما بسیار قویتر بودند. برای اینکه آنان همه چیز را به جان میخریدند. آنان هیولا نبودند، بلکه گروهانهای تعلیم دیده بودند. این مردان (ویت کنگها) که با قلب خود میجنگیدند، که صاحب خانواده و فرزند بودند، مالامال از عشق بودند که این نیرو را، چنین نیرویی را داشتند که دست به چنین کاری بزنند. اگر من از این افراد 10 گروهان داشتم، ما دیگر در این جنگ نگرانی نداشتیم. چرا که برای پیروزی نیاز به مردانیست که به کار خود اعتقاد داشته باشند. به مردانی که بدون کوچکترین وقفه، تمامی غرائز بدوی خود را به کار بگیرند تا بکشند! بدون احساس، بدون دغدغه. و قبل از هر چیز بدون عذاب وجدان. چرا که عذاب وجدان است که در پایان بر ما فائق میشود...."
ما ایرانیان، ملتی مغلوبیم. تاریخ ما پر از شکست است. در مغز ما واژه هایی مانند "رشادت" و "مردانگی" و "گذشت" را فرو کرده اند. پهلوانان تاریخی و یا افسانه ای ما، با پیاز و نان خشک از خود رشادت نشان میداده اند. نتیجه اینهمه رشادت، شکست ملت ما در عرض این 2000 سال است. به ما یاد داده اند که اگر حریف به زمین افتاد، او را رها کن. آخر نتیجه اش چیست؟ حریف دوباره به پای میخیزد و اینبار از پشت سر خنجر میزند. تجربه تاریخی ما با اعراب و ترکان چه بود؟ ما به حق خود را رشید تر از ترکان میدانیم، ولی ترکان همیشه بر ما پیروز شده اند. اگر این را در تاریخ نخوانده ایم، اقلا این را که در همسایگی خود و یا در خیابان دیده ایم که ترکان و اعراب محال است که تن به مبارزه یک به یک بدهند. ایشان همیشه گروهی به حریف خود حمله میکنند تا پیروزیشان قطعی باشد. اگر به حقانیت خود اعتقاد داریم و به کشور خود ایمان داریم، پس پیروزی بر حریف را که نمیتوان با شرط و شروط جست. پیروزی و غلبه بر حریف نیازی به عرف و عدالت ندارد.اگر حریف به زمین افتاد باید او را با قاطعیت بر روی زمین هم زد تا هرگز بلند نشود. آنچه که به اشتباه مردانگی میدانند، رمز شکست تاریخی ما ایرانیان است. نبرد که بازیچه نیست. خود جنگ محکوم است و نه نحوه جنگیدن. برای یک قربانی که تفاوتی ندارد که توسط بمب شیمیایی کشته شود و یا با یک گلوله تفنگ که یک نئوپاسیفیست آن را عیب نمیداند. نتیجه نبرد مهم است. مهم این است که تو برنده این نبرد باشی و یا بازنده آن. انتخاب آن در دست خود توست!