۱۳۹۷ خرداد ۵, شنبه

گندم، بزرگترین معضل تاریخی جهان سوم و ایران

در این نوشتار سعی میشود توضیح داده شود که چرا گندم در جهان سوم و به خصوص خاور میانه، بلای جان ملل شده و مانع رشد و شکوفایی اقتصادی و اجتماعی این ملل میگردد.
خواستگاه گندم

گویا خواستگاه گندم جایی میان مثلث عراق، لبنان و سوریه بوده است. آن زمان گندم قابل خوردن نبوده و بیشتر شبیه علف هرز رشد میکرده است. ایرانیان که از نوابغ کشاورزی بوده اند، به استعدادهای این گیاه پی برده و با تصحیح این گیاه در طی دهه ها، از این گیاه هرزه روی، یک گیاه قابل کشت و مصرف ساختند.

معضل اول: خشکسالی و مصرف آب

در کشور خشکی مانند ایران که سِیر بیشتر خشک شدن را میپیماید، کشت گندم یک فاجعه است. برای تولید یک کیلو گرم گندم در ایران، نیاز به 2363 لیتر آب میباشد. برای نمونه: برای کشت یک کیلوگرم سیب زمینی، نیاز به 160 تا 500 لیتر آب است. در کشور مصر برای تولید یک کیلو سیب زمینی از 21 لیتر آب استفاده میشود.


 استفادۀ خودسرانه و بدون نظارت کشاورزان بیسواد از آبهای فسیلی کشور به کمک چاههای عمیق، حتی به عمق فاجعه کمک بیشتری کرده که برای جبران آن به چند هزار سال وقت نیاز است.

از آنجایی که در ذات حکومت فعلی ایران، شایسته سالاری جای خود را به اعتقاد به اسلام داده است، هنوز برای تربیت فرهنگی ملت ایران جهت صرفه جویی در آب و راههای علمی برای مقابله با کم آبی، تصمیمی اتخاذ نشده است. و از طرفی دیگر، به دلایل سیاسی، کشاورز جهان سومی تشویق به کشت گندم میشود.

معضل دوم: گندم، یک سلاح ایدئولوژیکی

تمامی رژیمهای ایدئولوژیکی و سرکوبگر،فقط یک هدف دارند: منزوی کردن به عمد کشور خود، جهت چاپیدن کشور و سرکوب دگر اندیشان بدون مزاحمت و دخالت خارجیان.
در اینجا گندم بزرگترین نقش را بازی میکند.
چه در شوروی سابق و چه در زمان ملایان، همیشه با جنجال تبلیغاتی سعی بر این میشده (و میشود) که از لحاظ کشت گندم، خودکفا شد. یک انسان سالم باید با شنیدن واژۀ "خودکفایی" تنش بلرزد و نگران آیندۀ سیاسی کشورش باشد. خودکفایی در کشورهای مکتبی چیزی جز  هدف عمدی ایزوله کردن و منزوی نمودن کشور نیست. 
جهان امروزه به یک دهکده میماند. به علت رشد بیشمار جمعیت، همیشه کوچکترین تنش به جنگ منتهی میشود. هدف کشورهای متمدن همواره داشتن رابطه حسنه نه تنها با همسایه های خود، بلکه با همۀ جهان است.
در هیچ کشور اروپایی و آمریکا، هیچوقت کسی صحبت است خودکفایی نمیکند چرا که عبث است. همه به هم احتیاج دارند و نیازهای یک انسان مدرن از یک تکه نان که تنها هدف کشورهای مکتبی میباشد، بیشتر است!
ولی کشورهای مکتبی، نیاز ملتهای خود را به حداقل سیر شدن شکم تقلیل میدهند و این در طی زمان برای ملل جهان سومی کافیست.
در اینجاست که گندم، یکی از بزرگترین عامل نگهداری رژیم میشود و تبدیل به یک سلاح استراتژیکی میگردد.
 ولی به دلایل یاد شده، گندم منابع طبیعی و انسانی را غارت میکند و به اقتصاد هم صدمه میزند. یک انسان جهان سومی با دید روستایی خود از جهان، قادر به درک مضرات گندم نیست.

معضل سوم: بیماری

گندم به دلیل جوان بودن در سفرۀ انسانها، دارای مضرات زیادیست. 
۱- گندم قند خون را بالا میبرد و با "شیرین" کردن سلولهای بدن، به پیر شدن تسریع میبخشد. گندم یکی از بزرگترین عوامل مرض قند است.
۲- گندم حاوی گلوتن بوده و عامل بیماریهای روده میباشد. گلوتن در ضمن باعث آلرژی میشود.
۳- گندم مانع جذب آهن، منگنز و روی میشود که برای دفع بیماریها و تقویت دستگاه ایمنی بدن ضروری میباشند.
۴- گندم عامل شماره یک چاقی و بیماریهای عروقی و قلبی در جهان سوم است.

معضل چهارم: ضررهای اقتصادی

برای ساکت نگه داشتن ملت گرسنه، قیمت گندم و نان به کمک سوبسید و به طور مصنوعی پایین نگاه داشته میشود. این همان پولیست که به جای سرمایه گذاری در پروژه های زیربنایی برای آیندۀ کشور، پس از گذشت دستگاه گوارشی مصرف کننده، مستقیما به مستراح فرستاده میشود.
در یک اقتصاد سالم و اجتماعی، سوبسید به حداقل خود میرسد که آن پول در انسانها و آیندۀ ایشان سرمایه گذاری میگردد.

متاسفانه گندم از دید جهان سومی چند نکتۀ مثبت هم دارد:
۱- نان انسان (فقیر) را سیر میکند.
۲- برای خوردن نان، نیاز به وسایل دیگر مانند وسایل آشپزی نیست. پس خوردن نان، خرج جانبی ندارد. یک کپر نشین بلوچستانی که به خاطر فقر حتی یک قاشق در اختیار ندارد، میتواند یک نان به دستش بگیرد و سق بزند.
۳- نان به دلایل سوبسید عامدانه، (نسبتا) ارزان است.

دلایل تاریخی ارجحیت سیب زمینی بر گندم

1- آلمان

سیب زمینی تا زمان فریدریش کبیر در آلمان مطرود و کمابیش ناشناخته بود. پس از پیروزی قاطعانۀ فریدریش کبیر بر دشمنان خود، او سعی در نوسازی آلمان (پروس) نمود. او متوجه شد که دو عامل جلوی پیشرفت کشور را میگیرند: مذهب و فئودالیسم. متاسفانه به دلایل سیاسی، او نمیتوانست به مقابلۀ با این دو عامل برود. ولی از آنجایی که نظامی بود و برای خود اقتداری کسب کرده بود، راه سومی که راه خودش بود را در موازات این دو عامل برگزید. او متوجه فقر و گرسنگی ملت خود بود و دقیقا میدانست که "سیب زمینی" تنها راه مبارزه با گرسنگی ملتش میباشد. کشت سیب زمینی و نگهداری از آن حتی برای کشاورزان نادان نیز ساده بود و بازدۀ سیب زمینی از هر نوع گیاه خوردنی بیشتر. ولی بزرگترین دشمن سیب زمینی کلیسا و مذهب بودند. روحانیون مسیحی به دو دلیل با سیب زمینی مخالف بودند: 1- نام سیب زمینی در انجیل ذکر نشده بوده 2- به زعم روحانیون، سیب زمینی زیر زمین عمل میآید و از آنجایی که شیطان زیر زمین است، پس سیب زمینی میتواند شیطانی باشد.
پس فریدریش کبیر مجبور شد راه خود را برود. او با پول خود و دولت، زمینهای کشاورزی زیادی را خرید و با خرج خود بر روی این زمینها سیب زمینی کاشت. از آنجایی که قدرتمند بود، روحانیون جرأت اعتراض به او را نداشتند. درضمن او گفته بود که سیب زمینی ها را در اختیار مردم قرار نخواهد داد و به این ترتیب دهان مذهبیون را بست. درضمن او خاطر نشان کرده بود که قراول و نگهبان بر سر زمینهای کشت سیب زمینی کشیک خواهند داد.
پس از مدت کوتاهی، او قراولان را شبها به خانه میفرستاد و به ملت اجازه میداد که شبها، از سیب زمینیها "بدزدند".
به این ترتیب پای سیب زمینی کم کم سر سفرۀ آلمانیها باز شد و ملت از گرسنگی نجات یافتند. امروزه سیب زمینی را نمیتوان از آشپزخانۀ آلمانی دور نگاهداشت.

2- ایرلند
ایرلند به دلایل مذهبی همیشه از فقیرترین کشورهای اروپا بود تا پایش به اتحادیۀ اروپا باز شد. ملت ایرلند همیشه با گرسنگی دست و پنجه نرم میکرد. ورود سیب زمینی به ایرلند، وضعیت خورد و خوراک این کشور را دگرگون کرد. نگهداری سیب زمینی آسان و بازده آن بالا بود. سیب زمینی علاوه بر اینکه سیر میکند، برخلاف گندم، در معده و روده به نوعی تخمیر میشود و باعث چاق شدن نمیگردد. در ضمن سیب زمینی دارای مقدار زیادی ویتامین C میباشد که آنتی اکسیدان بوده و دستگاه ایمنی را تقویت میکند. سیب زمینی به رشد عضلات کمک میکند.
به همین علت کشور ایرلند خاستگاه بوکسورهای معروف بوده است. معروف است که یک ایرلندی تا زمان آمدن "آفت سیب زمینی" روزی تا حتی 3 کیلوگرم سیب زمینی به طور متوسط مصرف میکرده است!
انگلیسیها بیشتر از کارگران ایرلندی استقبال میکرده اند تا کارگران انگلیسی، چرا که این کارگران قویتر، سالمتر و عضلانی تر از کارگران دیگر بوده اند. با اینکه کارگران ایرلندی همیشه فقیرتر از دیگران بوده اند.
متاسفانه با آمدن "آفت سیب زمینی" به ایرلند و نبود داروی موثر بر علیه این بیماری به سالهای 1845 و 1852 ، از 9 میلیون ایرلند، 1 میلیون از گرسنگی مردند و در مجموع سه چهارم ایرلندیها به آمریکا مهاجرت کردند.
این آفت در کشور های خشکی مانند ایران کمتر مشاهده میشود. علت بوجود آمدن آفت این است که در اروپا پس از بارندگی، آفتابی نمیشود. پس قارچها مهلت دارند که در پناه بی آفتابی و نمناک بودن محیط پس از بارندگی، رشد و نمو نمایند. ولی در ایران، پس از بارندگی، بلافاصله آفتاب میشود و نم حاصل از باران تبخیر میگردد و مجال رشد قارچها را نمیدهد.

به نظر من باید از کشت گندم دوری جست. گندم بازده کمی دارد و آب زیادی مصرف میکند که در ایران مقرون به صرفه نیست. درضمن کشاورزان ایرانی که در کار کشاورزی ناآگاه میباشند، میتوانند آسانتر سیب زمینی کشت دهند تا گندم.
در ضمن باید به جای سیفی جات، کشاورزان و سرمایه داران را تشویق به کاشت درختان میوه کرد. درختان محیط را مرطوب نگاه میدارند و نیاز کمی به آب دارند. درختان میتوانند حتی از آب موجود در هوا استفاده کنند و بر روی زمین خشک سایه بیاندازند. از طرفی درختان مانع فرسایش خاک میشوند و جلوی بیابانی شدن کشورمان را میگیرند.
از خوانندگان تقاضا میکنم که در صورت موافق بودن با این بیانات، این نوع طرز فکر را در ایران و میان هموطنان گسترش دهند چرا که برای کشورمان مهلت زیادی باقی نمانده است. 

۱۳۹۷ اردیبهشت ۳۱, دوشنبه

Clausewitz که بود؟ سرلشگر؟ فیلسوف؟ تاریخدان؟ اندیشمند نظامی؟



به نظر من از میان اینهمه نظامی حرفه ای،  تاریخدان و فیلسوف، جملات کسی تا این حد تحریف نگردیده و خودش مورد بی توجهی قرار نگرفته  تا بزرگمردی همچون Clausewitz. 
Clausewitz در سال 1780 در خانواده ای از پروس شرقی در شهر Breslau به دنیا آمد. پدرش مأمور مالیات بود. هر دو برادر  او نیز از افسران عالیرتبۀ ارتش بودند.
او اولین تجربۀ جنگی خود را بر علیه نیروهای ناپلئون در نبرد حصر شهر ماینس به دست آورد. پس از این پیروزی کوچک، او مدتی را صرف تحقیقات خود نمود. او چندین سال را صرف مطالعۀ انقلاب فرانسه، اخلاق و فلسفه، منطق، تاکتیکهای جنگی و منطق کرد.
در نبرد Jena از نیروهای ناپلئون شکست خورد و تسلیم گردید. حدود یک سال هم در اسارت به سر برد. در حین اسارت، در نامه های خود علل شکست پروس ها را تجزیه و تحلیل کرد.
پس از آزادی و ارتقای درجه، مامور بازسازی و رفرم در ارتش پروس گردید. از آنجایی که پروس از فرانسه شکست خورده بود، او نمیتوانست به دلایل اخلاقی با ناپلئون همکاری نماید. بنابراین از ارتش پروس جدا شده و به ارتش روسیه پیوست.
پس از پایان قائلۀ ناپلئون، پادشاه پروس فریدریش ویلهم سوم از استخدام مجدد او در ارتش پروس سر باز زد و علت آن را خیانت وی به ارتش نامید.
شکوفایی و الحاق مجدد او به ارتش و طی کردن مراحل نظامی وی تا رسیدن به مقام سرلشگری، بسیار طولانی میباشد که از حوصلۀ من و این نوشتار خارج است.

تئوریهای Clausewitz  کدامین بودند؟

او سعی میکرد که به افسران بفهماند که تاکتیکهای نظامی، سیستماتیک نیستند. یک نظامی باید یاد بگیرد که تصمیماتش "منطقی" و مطابق با "واقع گرایی" همراه باشند. به طور مثال او بر این امر پافشاری میکرد که یک لشگرکشی فقط تا حد پایینی پیرو آماده بودن و برنامه ریزی میباشد چرا که کوچکترین عامل غیرمترقبه میتواند تمامی نقشه ها را نقش بر آب کند. یک افسر باید قابلیت این را داشته باشد که در صحنۀ نبرد برپایۀ اطلاعات نادرست و عوامل نامترقبه، تصمیمات قاطع و صریح بگیرد و آن را مورد اجرا قرار دهد.
به نظر Clausewitz ، جنگ والاترین فرم ابراز وجود یک ملت است. در اینجاست که او جنگ و رابطۀ آن با ملت را از دید فلسفۀ وجودی مینگرد. چرا که جنگ، ابزاری برای ادامۀ وجود ملت به هنگام شکست سیاست میباشد.
در کتاب "در باب جنگ" مینویسد:"جنگ خشونتی میباشد تا به کمک آن بتوان حریف را وادار به پذیرفتن ارادۀ خود نمود".
به عقیدۀ Clausewitz  جنگ با حملۀ دشمن شروع نمیشود. او عقیده دارد که جنگ با شروع دفاع از خود آغاز میگردد.
بدون دفاع ، جنگ مسلحانه ای در کار نیست. این را نطفۀ شروع جنگ میداند.
بنابر این برای اینکه کار به جنگ نرسد، باید  یک ارتش نهایتا بزرگ، مطابق با امکانات کشور بنا نهاد تا دشمن از حمله به کشور بترسد.

محورِ هدف و وسیله 
Clausewitz  جنگها و نبردهای بسیاری را بررسی میکند. او سابقا هدف جنگ را تحمیل ارادۀ خودی به حریف تعریف کرده بود.
 سپس او این جمله را چنین تکمیل میکند:"هدف جنگ را سیاست تعیین میکند. جنگ، دشمن را بیدفاع میکند. بیدفاع کردن دشمن، راههای مختلف دارد. یکی از این راهها، خنثی کردن ارتش دشمن است. راههای دیگری غیر از نابودی ارتش دشمن هم وجود دارد. نابودی ارادۀ نبرد به کمک  نبرد تبلیغاتی (پروپاگاندا) و تحریم و انزوای دشمن به کمک همپیمانان خارجی هم به همین هدف، یعنی به زانو درآوردن دشمن میانجامد. برای رسیدن به این هدف باید از تمامی نیروی خلاقیت، اخلاقی و فیزیکی خود برعلیه دشمن یاری جست..."

در اینجاست که او جملۀ معروف خود را بیان میکند:" در حقیقت جنگ، ادامۀ سیاست ولی با ابزار دیگر است..."
هیچ جمله ای مانند این جمله توسط افراد ناآگاه تا چنین حد از کانتکس خود خارج نشده و تا این حد مورد جعل واقع نگردیده است.
فقط ماکیاولی بینوا بعد از Clausewitz  چنان مورد بیمهری ضد روشنفکران بیسواد قرار گرفته است.

ولی در همینجا Clausewitz  تاکید میکند که جنگ و ارتش وسیله ای بیش نیستند و باید پیرو سیاست باشند و هرگز نباید جانشین سیاست باشند.

جنگ واقعی و جنگ تمام عیار

آنطور که Clausewitz برای پیروزی در جنگ، استفادۀ کامل از نیروهای اخلاقی و فیزیکی را توصیه میکند، این جنگ  به جنگ تمام عیار ختم میشود. در اینجا او سعی میکند که جنگ تمام عیار را تعریف نماید:

1- کسی که با بیرحمی کامل از تمامی ابزارهای مادی و معنوی استفاده میکند، باید موفق شود که کفۀ ترازو را به نفع خود سنگین کند. البته باید مواظب باشد که دشمن نیز به این فکر نیافتاده باشد. وگرنه هر دو جناح از مرزهای متعارف نبرد خارج میشوند.
2- تا زمانی که حریف کاملا به زانو نیافتاده باشد، این خطر وجود دارد که دوباره به پا خیزد و اینبار تو را مغلوب نماید.
3- از آنجایی که هیچکس از حد و حدود قاطعیت حریف خود باخبر نیست، باید سعی داشت که همیشه بیشترین قاطعیت را از خود نشان داد.
برای رسیدن به 3 نکتۀ بالا، سیاست باید از تمامی امکانات ملی خود حد اکثر استفاده را نماید که او آن را "جنگ تمام عیار" مینامد.

برای پیروزی در نبرد، او 3 نکتۀ بالا را را منطقی دانسته که تا آخر فکر آن را کرده است که (به گفتۀ خودش) در واقعیت امکان پذیر نیست!
چرا امکان پذیر و غیر واقعیست؟ او دلایل آن را برمیشمارد:

1- نبرد میان دو حریف میباید بدون دخالت نفر سوم انجام پذیرد. ولی چنین چیزی در تاریخ پیش نیامده است.
2- هدف دو حریف باید یا صلح باشد و یا جنگ. ولی پروسۀ رسیدن به این دو هدف در هر دو حالت یکی میباشد.
3- نتایج فرضی جنگ (زمان بعد از جنگ، فرمهای صلح) نباید تاثیری بر روی نحوۀ پیشبرد جنگ داشته باشند.

به خاطر همین Clausewitz توصیه میکند که اگر جنگ شد، به همان جنگ متعارف باید بسنده کرد. وگرنه ابعاد آن از کنترل خارج خواهد شد. ابعادی که به خودی خود هم قابل کنترل نیستند. این از اشتباهات هیتلر در قرن بعدی بود.
کسانی به خاطر تعاریف او از جنگ تمام عیار، او را از طرفداران جنگ تمام عیار معرفی کرده اند که این کمبود آشنایی آنان را از افکار Clausewitz میرساند.

 تعریف تاکتیک و استراتژی

برای Clausewitz پایه و اساس شروع یک جنگ، آمادگی ارتش برای جنگ میباشد.
برای او "تاکتیک"، نحوۀ استفادۀ از ارتش در یک نبرد میباشد.
ولی "استراتژی" برایش نحوۀ بهره برداری از یک نبرد برای پیشبردن جنگ است.(به عمد باختن در یک نبرد، میتواند به پیروزی در جنگ بیانجامد. به طور مثال: اجازه دادن شوروی به پیشرفت در اعماق خاک شوروی و در نهایت قطع ارتباط ارتش آلمان در صحنۀ نبرد با سرزمین پدری)

حمله و دفاع

Clausewitz دفاع را بر حمله ارجحیت میدهد چرا که نیاز به منابع کمتری دارد. ولی او دفاع را یک جا نشستن و منتظر دشمن شدن را تعریف نمیکند. او دفاع را در مانور دادن با انعطاف کامل میداند. او میداند که یک مدافع از لحاظ استراتژیکی میتواند مدام در حال حمله باشد. بهترین مثال برای این گفته، نحوۀ نبرد ژنرال Robert E. Lee میباشد.
به عقیدۀ Clausewitz، مدافعین باید تا زمانی به این تاکتیک ادامه دهند که دشمن به رخوت آمده و فلج شود. آنجاست که باید مدافعین رل خود را عوض کرده و با مهاجم تبدیل گردند  و پیروز جنگ گردند.
بارزترین نمونه های تاریخی را میتوان در نحوۀ دفاعی و جنگی روسها در جنگ با ناپلئون و هیتلر یافت. ولی این شیوۀ جنگی فقط در صورتی انجام پذیر است که کشور مورد هجوم قرار گرفته، از وسعت کافی مانند روسیه برخوردار باشد.

جنگ، آری یا نه؟

Clausewitz بدون شک از مخالفین جنگ است. همانطور که توضیح داده شد، او شروع جنگ را با آغاز دفاع از خود تعریف میکند.
او اکیدا توصیه میکند که اگر سیاست به نفع جنگ رأی داد، جنگ باید تمام عیار باشد. از آنجایی که جنگ تمام عیار شدنی نیست، شکست هر دو طرفین در جنگ حتمیست.
او میداند که چه مدافع و چه مهاجم، دچار خسارات فراوان بدون بازگشت جانی و مالی میشوند. در ضمن متذکر میشود که هر جنگ پایانی دارد و باید به مابعد جنگ هم فکر کرد، اگر جنگ تمام عیار نباشد.
ولی او در عین حال تأکید میکند که  جنگ شوخی نیست و از آنجایی که یک تصمیم نهایی در پی ادامۀ سیاست میباشد، باید جنگ شروع شده را "تمام عیار" ادامه داد تا لا اقل یک شانس نامحتمل برای پیروزی در جنگ باشد.
وگرنه بزرگترین راه پیروزی در جنگ را در صلح و انجام ندادن جنگ میداند....

زمانی که کتاب Clausewitz "در باب جنگ" چاپ شد، مورد توجه خاصی قرار نگرفت. دهه ها گذشت تا اندیشمندان به ارزش واقعی این کتاب پی بردند.
چنانکه تئوریهای او نه تنها در آکادمیهای نظامی، بلکه در رشته های مدیریت و کسب و کار دانشگاههایی مانند هاروارد تدریس میشوند.

به قول ژنرال Sherman:
"War is Hell"

۱۳۹۷ اردیبهشت ۳۰, یکشنبه

چگونه ساسانیان و پهلوی به دام Tocqueville افتادند


آلکسیس توکویل(Alexis de Tocqueville) متولد 1805، یک روزنامه نگار، تاریخ نگار و سیاستمدار فرانسوی بود. او کتابهای مختلفی در این مباحث نوشته است و تئوریهای فراوانی به او نسبت داده میشود. به زعم بعضیها، پیشبینیهای سیاسی بسیاری از او از جمله  در مورد جایگاه آیندۀ آمریکا و روسیه به تحقق پیوسته است.
او در تحقیقات خود نشان داد که دموکراسی میتواند در آینده، تبدیل به دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت تبدیل شود. بنابراین دید 100 درصد مثبتی به دموکراسی ندارد.
او با مسافرتهایی به آمریکا و آلمان و مقایسۀ انقلابهای این کشورها، آنان را با انقلاب فرانسه مقایسه نمود. 
بررسی این انقلابها، توکوویل را به این نتیجه رسانید که دموکراسی و برابری، ضامن "آزادی" بیشتر نیستند. در نقد  افکار مونتسکیو نوشت:" نه نهادهای دموکراسی، بلکه طرز فکر، طرز گفتار و درک ملت از آزادی، شیرمایۀ دموکراسی در هر کشور میباشند."
این میتواند جواب سوالهایی باشد که چرا انقلاب ایران به دموکراسی منجر نشد. چرا که ذات تک تک جریانات و گروههای مربوطه، دموکرات نبود و ملت ایران بیشتر به اسلام تمایل داشتند تا دموکراسی.

پدیدۀ توکویل چیست؟
پدیدۀ توکویل، پدیده ای مربوط به جامعه شناسی و روانشناسی جامعه میباشد. او توضیح میدهد که یک انقلاب دقیقا آن زمان رخ نمیدهد که فشارها و سرکوبها در اوج خود هستند. انقلابها وقتی رخ میدهند که رژیم از فشارها کاسته  و حاضر به اعمال رفرم میباشد.
در این نقطه از زمان است که جامعه به این نتیجه میرسد که اعتراضات سالم و یا خشونت آمیز، ریسک کمتری به همراه دارد و این امر میتواند به شورش و انقلاب بیانجامد.

گورباچف میگوید:"رژیمی که بر اثر یک انقلاب و شورش از بین میرود، همیشه بهتر از رژیمی بوده که بعد از انقلاب به قدرت رسیده است. تجربه نشان میدهد که در چنین شرایطی، یک رژیم وقتی تبدیل به یک رژیم نالایق تبدیل میشود که شروع به انجام رفرم مینماید..."!

پارادوکس توکویل چیست؟
این نظریه تعریف میکند که هرچه یک رژیم بیعدالتیهای اجتماعی را از سر راه بر میدارد، حساسیت جامعه نسبت به بیعدالتیهایی که هنوز از بین نرفته اند، بیشتر میشود.
در عین حال هرچقدر برابری بیشتر و بیعدالتی کمتر میگردد، جامعه ناراضی تر میشود.

چرا ساسانیان و پهلوی به دام توکویل افتادند؟
چه در زمان ساسانی و چه در زمان پهلوی، اقتدار نظامی ایران به حدی رسید که هر دو سلسله در سایۀ امنیت خارجی و داخلی، به فکر هنر و علم و شکوفایی اقتصادی افتادند. در هر دو دوره ملت ثروتمند تر شدند و از آنجایی که ثروت با خود مجال آگاهی را میآورد، ملت تازه درک کردند که کمبودها چیست.
در هر دو دوره، این رژیمها مجبور به اعمال رفرمهایی گشتند که به آزادیهای بیشتری میانجامید. هرچه آزادی بیشتر میشد، نه تنها ملت، بلکه گروههای ارتجاعی مانند مزدکیان و اسلامیون 15 خرداد هم پر رو تر میشدند. این استهلاک چندین سالۀ داخلی، اجازۀ حملۀ رومیان را به ایران میداد و یک استهلاک خارجی را نیز به آن میافزود. این فرسایش قوا، سرانجام اجازه و فرصت حملۀ اعراب به ایران را فراهم ساخت.

محمد رضا شاه واقعا خیال میکرد که با فرستادن دانشجویان چپ به اروپای غربی و آشنایی ایشان با دموکراسی غرب، ایشان آگاه میشود. ولی انتخاب  زمان اعزام دانشجویان بسیار اشتباه بود. در آن زمان، حتی دانشجویان غربی نیز جامعه ای مانند ویتنام و کرۀ شمالی را برای آلمان و غرب آرزو میکردند که خود نتیجۀ پارادوکس توکویل بود. این تیری بود که محمد رضا شاه به شست پای خود زد.

چرا چین به به دام توکویل نیافتاد؟
چینیان بعد از سقوط امپراطوری شوروی دقیقا میدانستند که این کشور باید با رفرم اداره شود. کمیسیونی ایجاد شد تا رفرمها، چین را در تام پارادوکس توکویل نیاندازد. با اینکه این کمیسیون تمام جوانب امر را در نظر داشت، ولی حوادث میدان "تیان آ من" اتفاق افتاد. "کمیسیون توکویل" توصیه کرد که برخلاف انتظار تجربۀ کشورهای دیگر مانند شوروی و ایران، ارتش به شدید ترین نحو ممکن این شورش را سرکوب و قلع و قمع نماید ولی به رفرمها ادامه دهد. امروزه چین نمونۀ یک کشور پیروز در رفرم به همراه دیکتاتوری میباشد که به دام توکویل نیافتاد. 

و حالا ایران؟
تجربۀ سال 1357 ثابت کرد که ملت ایران نیز مستعد پارادوکس توکویل است. با فقر توأم با فشار میتوان اقشار ایران را سر جایشان نشاند. از طرفی پدیده ای در ایران وجود دارد که در طول تاریخ کمتر به چشم آمده است: مزدوران خارجی.
حتی اگر به طور نامحتمل، 100درصد ملت ایران به پا خیزد، ملایان از مزدوران لبنانی، فلسطینی، سوری و عراقی خود برای قلع و قمع ملت ایران استفاده خواهد نمود. 
پس میتوان نتیجه گرفت که رژیم ملایی ایران با بهره برداری از نیروی کارشناس، بسیار به پارادوکس توکویل آشنا میباشد.

تجربِۀ اسپانیا
ژنرال فرانکو میدانست که بقای رژیم او با مرگ او به پایان میرسد. در ضمن همیشه فعالیت ارتجاعی کمونیستهای وابسته به شوروی و جدایی طلبان باسک و کاتالان را رصد میکرد.
رفرمهای کوچک او داشت به فاجعه تبدیل میشد و موقع مرگ او نیز داشت فرا میرسید.
او با ابتکار برقراری دوبارۀ پادشاهی مشروطه، پس از مذاکرات پنهانی با تمامی طیفهای سیاسی، کشور اسپانیا را نجات داد.
این عمل، درایت این دیکتاتور را در نهایت نشان میدهد.
این مثال کوچک میتواند آلترناتیوی برای آیندۀ ایران نیز باشد تا از خونریزی و انتقامجویی پرهیز نمود.