۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

ترکان قومی جنایتکارند (10)


91- چند جوان ترک قهرمان در شهر Ahlen آلمان یک فلج 41 ساله را بر روی صندلی چرخداربا خشونت غارت کردند.

92- دو برادر18 و 20 ساله ترک قهرمان در شهر Bielefeld آلمان در یک رستوران McDonals، دو مشتری 22 و 23 را بدون دلیل کتک زدند. بنا به گزارش دادستانی این شهر، این دو برادر با لگد مانند توپ فوتبال به کله دو قربانی خود میزدند. دوربینهای مدار بسته تمامی این صحنه های خشونت آمیز را فیلمبرداری کردند. این دو ترک قهرمان پس از زندان، به ترکیه عودت داده خواهند شد.

Brutaler Überfall im Fastfood-Restaurant: 2 Brüder treten einen Mann fast tot

93- یک ترک قهرمان در جشنی در شهر Wasserburg آلمان، موهای زنی را از پشت گرفته و پس از انداختن این زن به زمین، او را به روی زمین کشیده تا او را به خانه خود ببرد. او پس از دستگیری از سوی پلیس، توضیح داد که این عمل میان ترکان جوان در ترکیه عادی بوده و خواهان آزادی خود شد. در ضمن او پلیس را کتک زد. دادستان او را به خاطر خطر تجاوز، اعمال خشونت و اعمال خشونت به پلیس دادگاهی کرد.

94- ترک قهرمان 22 ساله ای که جنایات و خلافهای زیادی در شهر مونیخ آلمان دچار شده بود، با رای دادگاه آلمان به ترکیه رجعت داده شد.

95- ترک قهرمان 41 ساله از شهر Othmarschen که زن خود را جلوی چشمان بچه خود با چاقو کشته بود، به حبس ابد محکوم نشد. دادگاه به علت اینکه به هنگام قتل، این ترک قهرمان الکل و حشیش استفاده کرده بود، به او یک درجه تخفیف داد.

Suat G.

96- در شهر Augsburg آلمان، ترک قهرمان 33 ساله ای که با خفه کردن یک مرد در یک کافه تریا قصد قتل او را داشت، دستگیر شد. او دلیل این کار را برای پلیس چنین توضیح داد: "او به من چپ نگاه کرد". این ترک قهرمان به خاطر قصد قتل عمد، دادگاهی خواهد شد.

97- در شهر Magdeburg آلمان، یک ترک قهرمان 30 ساله به خاطر قتل همسر حامله خود، دستگیر و تا زمان آغاز دادگاه، به دیوانه خانه تحویل داده شد.

98- پلیس آلمان در شهر Hannover به دنبال این ترک قهرمان میگردد. این ترک قهرمان متهم به تجاوز به یک پسر بچه 11 ساله آلمانی میباشد. اگر کسی این شخص را دید، لطفا پلیس را خبر کند.


99- در شهر Lübeck آلمان یک ترک قهرمان به خاطر فروختن نوشابه های غیر مجاز دستگیر شد.

100- ترک قهرمان 34 ساله ای در شهر کلن آلمان، با شیوه ای جدید زن 24 ساله اش را به قتل رسانید. او زنش را با موهای بلند خودش خفه کرد.

دیروز در فروشگاه ابزارفروشی

در آلمان دو نوع فروشگاه ابزارفروشی وجود دارد. فروشگاههای بزرگ که حتی در مساحتی بالای 12000 مترمربع ساخته میشوند. این فروشگاههای مصالح و ابزار برای خانه و کارهای کوچکتر هستند. آنجا بیشتر Self Service میباشد. و فروشگاههای کوچکتر که برای افراد حرفه ای بوده و مشاورت هم میدهند. آنجا سفارشهای عجیب و غریب را هم قبول میکنند.

با اینکه کار من کوچک بود، احتیاج به یک کمک فکری داشتم و مشاورت. بنابراین به یک ابزارفروشی حرفه ای سر زدم. هنوز نوبت من نرسیده بود و یک نفر جلوی من بود که ناگهان در باز شد و آقای ترکی با گردنبند پرچم ترکیه (بوزقورت) بدون رعایت کردن نوبت بقیه به جلو رفت و چمدانی را محکم به روی میز کوبید و با لحنی زننده و دستور زبان اشتباه به فروشنده گفت: من این کثافت را نخواستن. تو این آشغال را پس گرفتن!

آنطور که من فهمیدم، در چمدان درب و داغونی که آورده بود، یک مته برقی بود که خراب شده بود و این آقای جهاندیده ناراضی بوده و مایل به پس دادن آن مته برقی بود.

فروشنده از این آقا پرسید که چند وقت پیش این مته برق را خریداری کرده. او گفت 3 سال پیش. از آنجایی که در اتحادیه اروپا طبق قانون به هر دستگاه برقی و مکانیکی بیش از 2 سال گارانتی داده نمیشود، فروشنده گفت که تعمیر مته برقی او خرج بر میدارد.

آقای ترک با چشم غره ای به او فروشنده گفت: تو کلاه بردار. تو دزد!

آقای فروشنده گفت: لطفا شما مته برقی خود را از چمدان بیرون آورید تا بلکه دیدیم که مشکل کار از کجاست.

آقای ترک این کار را کرد. فروشنده گفت: آقای گرامی این مته برقی که خریده اید مارک Einhell میباشد و ما فقط مارکهای Bosch و Metabo و Makita را میفروشیم. اینجور که معلوم است، شما اصلا این مته را اینجا نخریده اید.

آقای ترک گفت: تو کلاهبردار. تو دروغگو! من اینجا خریدن! مته برقی همه از یک کارخانه! فرقی نداشتن از کجا.

گویا این پرفسور ما خیال میکرد که فرقی نمیکند که مته برقی را از کجا خریده باشد. هر جا که برود، میتواند آن را حتی بدون گارانتی پس بدهد.

فروشنده که دید از عهده منطق آقای ترک بر نمیآید، با احترام به او گفت که میرود تا رئیسش را بیاورد تا او تصمیم گیری کند.

من و دیگر مشتریان که در حقیقت نوبت ما بود، با بهت و عصبانیت به این جریان نگاه میکردیم.

رئیس فروشگاه آمد. سئوال کرد که وی چه موقع این مته برقی را خریده. پس از شنیدن جواب گفت: آقای گرامی! این فروشگاه تازه به مدت 2 سال است که دائر شده و شما حتی این مته را از اینجا نخریده اید. مارکی که خریده اید را ما نمیفروشیم و اگر هم میفروختیم، این دستگاه گارانتی هم ندارد. حالا شما از ما چه میخواهید.

آقای ترک با قیافه ای حق به جانب و بر خورده گفت: تو آلمانها همه فاشیست. جهاد که شد من پیش تو آمدن!

دوستان گرامی،

آلمانها همچین هم آدمهای خارجی دوستی نیستند. ولی فکرش را بکنید که با وجود 3 میلیون ترک در آلمان، اگر هر آلمانی روزی و یا حتی هفته ای یک برخورد آنچنانی با "ملت بزرگ ترک" داشته باشد، سرنوشت بقیه خارجیان در آلمان چه خواهد شد.

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

قومی که خداوند را به زانو درآورد


احمدبن فضلان بن العباس بن راشد بن حماد،ادیب و فقیه عرب و صاحب مقام‌ و مرتبتى‌ روحانى‌ در زمان مقتدر خلیفه عباسی، و مشهور به ابن فضلان در سفرنامه خود درباره ترکان مینویسد:
" هر يك از ايشان تكه چوبی به شكل آلت مردی تراشيده و به گردن خويش می‌آويزند و چون قصد سفر يا برخورد با دشمن كند، آن را می‌بوسد و بر آن سجده مي‌گذارد و می‌گويد: «خدايا با من چنين و چنين بكن!» من به ترجمان گفتم از يكي از ايشان بپرس دليل آن‌ها براي اين كار چيست و چرا اين آلت را خدای خود ساخته‌اند؟ گفت:« زيرا من از مانند آن بيرون آمده‌ام و برای خود آفريننده‌ای جز آن نمی‌شناسم! » "

IbnFadlan3.jpg

در جایی دیگر مینویسد:
" موضوع لواط نزد ايشان بسيار مهم است... "

لواط
مینیاتوری از عصر حکومت ترکان در مورد لواط
باید در نظر داشت که ترکان اگرچه به ظاهر به اسلام و یکتاپرستی گرویدند، ولی هرگز دست از رسوم فرهنگی خود نکشیدند. حتی ترکان در زمان صفوی، علمای دینی را مجبور کردند که فتوا دهند که لواط و الکل حرام نیستند. ترکان در هر مورد افراط میکنند. از طرفی دست از لواط نمیکشند، از طرفی دیگر برای امام حسین "قمه زنی" کرده و "چامورتوتان" میکنند. که هر دو عمل، چه این و چه آن بر ضد اعتقادات اسلامی میباشند.

ولی این اشتباه محظ میباشد که گمان نماییم که ترکان از توتم پرستی و پرستش آلت تناسلی دست برداشته اند. این کار را هنوز در خفا انجام میدهند. از آنجایی که ذهن ایرانیان به این اعمال غارنشینی قد نمیدهد، در این مورد تحقیقاتی انجام نمیدهند. تنها "گرگ پرستی" از نمادهای ترکان نیست.


نمونه بارز و زنده آن "قبرستان خالد نبی" میباشد. در این قبرستان امامزاده ای به نام همان قبرستان وجود دارد.


ولی درست نزدیک این امامزاده، قبرستان "آلت تناسلی" میباشد که از ترکان بوده و به مراتب قدیمی تر از این امامزاده میباشد.


بنا به حدس برخی، ترکان برای انحراف ذهن مسلمانان، به بهانه رفتن به این امامزاده، به دیدن و پرستش آلتهای تناسلی میروند. در ضمن به مراتب دیده شده که از تعداد این آلتهای تناسلی کم شده و این آلتها دزدیده میشوند. گویا این آلتهای دزدیده شده هرکدام به مبلغ پانصدهزار تومان و بیشتر، به علاقه مندان آن فروخته میشود.

آلت نشینی.jpg

این تنها سند تاریخی از پرستش آلت تناسلی توسط ترکان نیست. در "تبریز" نیز در قبرستان "ایل گلی" آلتهای تناسلی وجود دارد که قبل از مهاجرت ترکان به آذربایجان وجود نداشتند.

قبرستان ایل گلی.jpg
قبرستان ایل گلی
و یا گورستان آلت تناسلی در مشکین شهر به نام "قبرستان انار".

قبرستان روستای انار مشکین شهر.jpg
قبرستان انار

درضمن به این ترتیب ثابت میگردد که فقط ترکان باشقرد از طرفداران پرستش آلت تناسلی نبوده و بقیه قبایل ترک نیز چنین میکرده اند.
ترکان پس از فتح هندوستان به کمک رساندن شاه اسماعیل صفوی به "بابر"، پرستش آلت تناسلی را در هند رواج دادند که این عمل در هندوستان همچنان علنا ادامه دارد.


ابن عمل در نپال و تبت که ترکان به مناطقی از این دو کشور دسترسی پیدا کرده بودند هم سرایت کرد.


هم اکنون در مغولستان نیز قبرستانهای بزرگ آلت تناسلی نزدیک "اولان باتور" پایتخت آن کشور وجود دارد که این امر همخانواده بودن فرهنگ مغول و ترک را ثابت مینماید.
به جرأت میتوان گفت پس از قرنها روشنسازی مذهبی و تماس با ملل دیگر، ترکان با تظاهر شدید به اسلام، هنوز دست از رسوم فرهنگی خود برنداشته اند و با این عمل خود، عملا یکتاپرستی را به زانو درآورده اند.

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

ترکان اینگونه غذا میخورند


ترجمه دقیق لیست غذا برای خارجیان، در یک رستوران در زنجان. بیخود نیست که میخواهند جدا بشوند. شوونیسم فارس جلوی پیشرفتهای اینچنینی ایشان را میگیرد. قومی عجیبند!

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

بابا مغول کجا بود!


پانترکان بسیار به این موضوع بسیار حساس هستند که ایشان را با مغولان مقایسه نکنیم. میگویند که ترک هستند و نه مغول. حالا چگونه بهمراه مغولان پایشان به ایران باز شد، این بماند. ولی چرا همگی "نامهایی مغولی" مانند چنگیز، تموچین، تیمور، طولی، اوکتای و نظیر این دارند؟ اگر کسی پی به راز این ترکان "غیر مغول" برد، لطفا ندایی به من هم بدهد!

سلامهای گرم از مرند


این تصویر از "مرند" به دست ما رسیده است. هموطنان آگاه میدانند که در میان دانشجویان پانترک، مرندیان از خشن ترین و نژادپرست ترین پانترکان میباشند. غالبا این آدم نماها در شهرهای دیگر ایران تحصیل میکنند. به دانشگاههای ایرانیان میروند. از کامپیوتر ایرانیان جهت اشاعه تفکرات غیر انسانی خود استفاده میکنند و پس از استفاده از تسهیلاتی که ایرانیان در اختیار ایشان قرار داده اند، به ایشان لقب شوونیست داده و ایشان را "متهم" به ایراندوستی (پان ایرانیسم) میکنند. در وبلاگهای خود تبلیغ زبان ترکی استانبولی را میکنند. سئوال این است که این گلپسرهای مرندی پس از اتمام درس، به مرند، این بهشت برین بازمیگردند یا خیر؟ یا اینکه در سرزمین شونیستها میمانند تا مانند انگل خونشان را بمکند؟
من که عطایشان را به لقایشان میبخشم.

www.marandsesi.blogfa.com.jpg
"مرگ بر فارس"

مخمل قلابی


گویا به بسیاری به طور اشتباه خبر داده اند که ملت ایران به خاطر موسوی به خیابانها ریخته اند. ملت ایران که بر علیه ترکی (احمدی نژاد) شعار نمیدهد تا ترک دیگری (موسوی) جایش را بگیرد. خصوصا آنکه هر دو ترک از صافی یک "شورای نگهبان" که عموما از ترکان تشکیل شده گذشته اند و مورد تأیید یک رهبر ترک (خامنه ای) قرار گرفته اند. ملت ایران دنبال بهانه ای بود تا فریاد بزند. ملت ایران منتظر آن زمان بود که به خیابان بریزد. وگرنه ملت ایران به خیابان نیامده بود تا ترکی برود تا جایش را به یک ترک دیگری بدهد. ملت ایران از همان زمان انتخابات، آقای موسوی را پشت سر خود گذاشت. در مناطق ترکزبان هم نه این دفعه خبری بود و نه در زمان دوم خرداد. قدرت و مال ملت ایران در دستشان است، کافیست. چرا به خود زحمت اضافه بدهند.

musavi.jpg

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

Şu Avrat yapar


چندی قبل یک هموطن بسیار خوب ما در بخش نظرات، به موضوع بسیار جالبی اشاره نمود که این نوشته را به این نکته اختصاص میدهیم. ایشان به این نکته اشاره کردند که بسیار جالب مینماید که پانترکان اولا در بخش نظرات، قادر به بیان برهان نیستند و فقط فحش مینویسند و ثانیا فحشهای این آدم نماها غالبا جنبه زن ستیزی دارند. مثالا از فلان نظریه خوششان نمیآید و به مادر طرف فحش میدهند و اگر از خود طرف خوششان نیاید، به خواهرش فحش میدهند.

این نکته از زاویه "هرمنوتیک ابژه ای" بسیار بسیار جالب است و از جهتی روحیه و درجه فرهنگی این آدم نماها را بیان میکند. همانطور که میدانید، من و همسرم چند هفته پیش سفری به ترکیه، ایران شمالی(جمهوری جعلی آذربایجان) و ایران داشتیم. از آنجایی که ما جهت خبر جمع کردن از وضع اجتماعی زنان و اقلیتها به این کشورها سفر کرده بودیم، با توشه ای پر بازگشتیم. من سعی خواهم کرد به تدریج برداشتهای خود را از این سفر برایتان گزارش دهم.

ولی قبل از همه مایلم به اتفاقی که چند روز پیش برایم اتفاق افتاد اشاره کنم. خودتان این مورد را از طریق "هرمنوتیک ابژه ای" تجزیه و تحلیل کنید.

یکی از هموطنان خوب آذری ما میخواست پیتزافروشی خود را بفروشد. او این پیتزا فروشی نزدیک شهری در همسایگی ما خریده بود و آن را بسیار رونق داده بود. دست آخر پیتزاهای او آنقدر عالی شده بود که ایتالیاییها نیز به او حسادت میکردند. حتی شهردار شهر و اعضای شورای شهری نیز مشتری دائمی او شده بودند. از قضای روزگار این هموطن خوب ما پس از یک تصادف شدید قطع نخاع شده بود و دیگر قادر به فعالیت در رستوران خود نبود. همین سه روز پیش او به من تلف کرد که بیا که میخواهم رستوران را بفروشم. من به او پای تلفن گفتم که مگر لازم است که این همه راه را بیایم تا او رستوران خودش را بفروشد. او گفت چرا لازم است! چرا که کسی که رستوران را میخرد جالب میباشد. خلاصه او من را خیلی کنجکاو کرد. روز بعد به آجا رفتم. مشتری یک ترک میانسال با یک گرنبند درشت مزین به پرچم ترکیه بود (بوزقورت). او زنش را هم همراهش آورده بود. دوست من شروع کرد به نشان دادن رستوران. او گفت که ماشین ظرفشویی که دارد صنعتی بوده و در عرض 10 دقیقه ظروف را شسته و خشک میکند. او این ماشین ظرفشویی را 10000 یورو خریده بود و حاضر بود آن را به قیمت 2000 یورو در اختیار این آقای ترک قرار دهد. آقای ترک گفت: لازم نیست. Şu Avrat yapar ! دوست من گفت: چرا لازم است. در روز بیش از 500 بشقاب و کارد و چنگال را باید شست. این از کار یک نفر آدم بر نمیآید. که این به خرج آقای ترک نرفت. بعد دوست من ماشین زمین شوی را نشان او داد و گفت که این ماشین را 1500 یورو خریده که آن را حاضر است به قیمت 500 یورو در اختیار او قرار دهد. . آقای ترک گفت: لازم نیست. Şu Avrat yapar ! دوست من گفت آخر چگونه میشود رستوران به این بزرگی را روزی دوبار با دست شست؟ که به خرج آقای ترک نرفت. خلاصه من جمله " Şu Avrat yapar" را چند بار شنیدم.

833904022-59160439.jpg

برای کسانی که به زبان ترکی مسلط نیستند: Şu Avrat yapیعنی : " اون زنه میکنه" یا "اون زنه انجام میده" که از لحاظ دستور زبان محترمانه نیست و قدری هم دهاتی میباشد. اینها اصولا به زن به عنوان یک جنس که صاحبش میباشند، نگاه میکنند. شما غیر ممکن است که به خانه یکی از این آدم نماها بروید و ببینید که مرد به همسرش در امور خانه و خانواده کمک میکند. من این را که برای یکی از پانترکان تعریف میکردم که من به همسرم کمک میکنم، اول زیر خنده زد و بعد به فکر فرو رفت و به من گفت که مبادا به زنش این را بگوید که دچار دردسر میشود!

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

قصه های خوب برای بچه های خوب

نامش "آرزو" بود و از ترکیه. میخواست که من دماغش را عمل کنم. من ایرادی در بینی او نمیدیدم. در ضمن او از "مشتریان" دائمی من بود. به او گفتم که تعداد جراحیهای پلاستیکی که بر روی خود انجام داده، من را دارد نگران میکند. دلیلش را از او پرسیدم. ناگهان بغضش ترکید و داستان زندگی خود را برایم تعریف کرد.
بزرگترین مشکل او، پدرش بود. مردکی دائم الخمر، معتاد و خشن. زمان کودکی، این مردک دختر کوچک خود را به "چایخانه" ترکان میبرد و برای اینکه دخترش از او فاصله نگیرد، او را با طنابی مانند یک سگ به پایه میز میبست تا بتواند با خیال راحت قمار کرده و الکل بنوشد. او آدمی نبود که اهل کار باشد. مادر "آرزو" که زنی پرکار بود و صاحب یک خیاط خانه بزرگ، پول قمار و الکل و تفریح این مردک را تأمین میکرد. مردک هم در "چایخانه" ترکان، مانند بقیه "بوزقورت" (=گرگ خاکستری) شده بود و به ترک بودنش افتخار میکرد. شب هم به خانه آمده و زنش را به سختی کتک میزد. آرزو برایم تعریف کرد که چگونه پدرش گاهگاهی او را مجبور میکرده که خون مادرش را از روی زمین تمیز کند.


به همین دلیل هم آرزو از دیدن خون حالش به هم میخورد و گیاهخوار شده بود. آرزو هم روزی خانه والدین را ترک میکند و به خانه زنان پناه میبرد. مادرش هم پس از چندی از پدرش طلاق میگیرد. از آنجایی که جراحات روحی او زیاد بود، مسئول خانه زنان، آرزو را به طور مدام به پیش یک روانپزشک میبرد. روانپزشک طوری به عمق جراحات روانی آرزو پی میبرد که برای اولین بار در سابقه شغلی خود، مریضش را به خانه خود برده و همراه همسرش مبادرت به بزرگ کردن و مداوای آرزو میکند. پس از چندین سال مداوا و مواظبت، آرزو خود را مستقل کرده و پس از دوره آموزشی با همسر کنونی اش آشنا میشود. مشکل این است که همسر کنونی او کرد و علوی میباشد. این برای آرزو مشکلی را تداعی نمیکرد. ولی برای خانواده آرزو چرا. آرزو به مادرش گفته بود که مایل به ازدواج است ولی محال است که پدرش را به جشن عروسی خود دعوت کند. مادر آرزو گفته بود که آرزو را مسئول طلاق از پدرش میداند وگرنه زندگی خوبی را با پدرش داشته است و اگر پدر آرزو را دعوت نکنند، چنین و چنان میکند. آرزو هم با پدرش تماس گرفته و گفته بود که اگر او الکل ننوشد و دری وری نگوید، میتواند به مدت 30 دقیقه در عروسی وی شرکت کند. پدر آرزو هم سیاه مست به عروسی آرزو آمده و عروسی را به هم میریزد و به داماد و فامیل داماد که کرد هستند، فحشهای آنچنانی میدهد و مجلس را به هم میزند. گرگهای خاکستری اصولا با کردان پدرکشتگی داشته و ایشان را آدم نمیدانند. آرزو هم پدر را بیرون میکند. فردای آن روز آرزو در کلاس کاراته ثبت نام کرده تا بتواند به تلافی رفتار غیر انسانی پدرش، وی را روزی با دستان خود بکشد. ولی دیگر قادر به ملاقات پدر نمیشود.
از قضای روزگار این پدر 65 ساله، دختر 15 ساله ای را تجاوز کرده و او را حامله میکند. بعد هم با دختر با خطبه عقد یک ملا ازدواج مینماید.


با شنیدن این خبر، مادر آرزو به او تلفن کرده و دخترش را با باد ناسزا میگیرد و میگوید که آرزو مسئول اعمال پدرش میباشد.
آرزو هم اکنون با خود در تضاد کامل است. روانش بسیار خراب بوده و از خود متنفر است. به همین دلیل هم بدون داشتن دلیلی موثق، خود را مسئول دانسته و مایل به تغییر خود میباشد که بهترین راه را در جراحی پلاستیک یافته است.
من ولی او را به خانه فرستاده و در لیست سیاه قرار دادم.

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

سرگذشت ما و بیگانگان

حدود 20 سال پیش که در شهرSiegen آلمان زندگی میکردم، در آنجا فردی به نام دکتر قروی مشغول به طبابت بود. فردی عجیب و غریب بود که بچه های ترک زبان از او بسیار جوک تعریف میکردند. کوتاه مدتی بعد از فروپاشیدن اتحاد جماهیر شوروی، به ناگاه او روزی تمامی ایرانیان ترکزبان را به خانه خود دعوت نمود و خود را رئیس جمهور آذربایجان جنوبی اعلان کرد!

او در صحبتی، از ما خواست که به او یاری رسانیم تا استان آذربایجان از ایران جدا شده و او رئیس جمهور آذربایجان گردد. در حین صحبت، ایشان سعی میکرد که با لهجه استانبولی حرف بزند. ولی از آنجایی که از دهات اطراف تبریز میآید، لهجه آنجا را با لهجه استانبولی بدجوری قاطی کرده بود. ما به طور بهت زده به صورت همدیگر نگاه میکردیم، ولی باور نمیکردیم که این آدم مضحک چه میگوید. ناگهان یکی از بچه ها تقی زد زیر خنده و بقیه هم شروع کردند به خندیدن. آقای تازه رئیس جمهور بعد از این به طوری عصبانی شد که همه را بیرون کرد! ما آن موقع به بقیه ایرانیان از این ماجرا چیزی تعریف نکردیم چرا که بیش از حد مضحک و در عین حال بیمزه بود. من اصلا نمیدانم که چرا ایرانیان فارس زبان پیش او میرفتند و میروند. ترکزبانان اصلا پیش او نمیروند. آن هم علتی دارد. دلیلش هم این است که این دکتر ما از نظر پزشکی سرش به تنش نمی ارزد.

روزی یکی از بچه های خوب آذری که با دختری آلمانی رابطه جنسی داشت، از گذشته این دختر خانم با خبر میشود و پیش آقای دکتر قروی میرود تا برایش آزمایش AIDS بنویسد. بعد از چند مدت آقای قروی به دوست ما تلفن میکند و میگوید که همه چیز مرتب است. دوست ما بر حسب اتفاق سری به دکتر قروی زده و خواهش میکند که او نتیجه کتبی آزمایش را به او بدهد. در آنجا میبیند که آقای دکتر همه نوع آزمایش را نوشته، غیر از آزمایش AIDS! از پنجاه جای بدن دوست ما برق میپرد. دلیل این عمل را از دکتر قروی میپرسد. ایشان این جمله را میگوید: لازم نیست نگران باشی. به بدن ترک AIDS وارد نمیشود!

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

یکی بود، یکی نبود


یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، توی همین تهران خودمون، یک خانواده ترک نشسته بود. حالا شاید یکی پرسید: تو از کجا میدونی که این خانواده در تهران بوده و یا حتی ترک بوده؟ من میگم: چون این خانواده همسایه ما بود!
آره، کجابودم؟ آهان! این خانواده مانند 90 درصد ترکزبانهای تهران ،بعد از انقلاب به تهران کوچ کرد. اسم پدر خانواده "محمد قصابی" بود که چند روز بعد میگفت اسمش "کرامتجو" هستش.
این خانواده 3 تا بچه داشت بین 14 تا .17 دو تا خواهر و یک برادر. قصه ما بیشتر مربوط میشه به گل پسر این خانواده. این شاه پسر ما که اسمش "امیر" بود، سوای اینکه همیشه یک چاقو توی جیبش داشت، علاقه عجیبی به حیوانات داشت. خیلی به حیوانات مهربونی میکرد. مثلا یکبار جلوی چشمهای حیرت زده بچه های محل، سر یک گربه را برید. از آنجایی که ما بچه های تهران خیلی سوسول بودیم، کلی کف کردیم! یادم میاد که یکبار هم یک سار گرفته بود و جلوی ما سر سار را در دهانش گذاشت و زنده زنده جوید و تف کرد روی زمین. من که یک تهرانی سوسول هستم، یک هفته کابوس میدیدم.
جالب تر اینکه پدر امیر، او را مرتب کتک میزد. یکبار خواهر او که "الهام" نام داشت برایمان تعریف کرد که پدرش، امیر را اقلا هفته ای یکبار لخت به داخل وان حمام میاندازد و با زنجیر کتک میزند و او وخواهر دیگرش منصوره برای تفریح به حمام به تماشای کتک خوردن برادرشان میروند! که باز هم این بچه سوسول شما که من باشم بدجوری کف کردم.
بعدها پدر و مادرم که هنوز در تهران هستند با نهایت تعجب برایم داستانهای عجیبی را از امیر تعریف میکردند. در خلال جنگ این امیر ما سعی کرده بود که از مرز پاکستان قاچاقی فرار کند که او را میگیرند و به زندان میاندازند. از زندان در آمده، به طرز عجیبی جذب بسیج میشود. در آنجا گویی گند بالا میزند و از آنجا بیرونش میکنند. حالاهم به یکباره فهمیده که دشمن اصلیش تا به امروز فارسها بوده اند و جزو پانترکان شده و گاهی شبها در خیابان عربده میکشد و هویت از دست رفته اش را طلب میکند.
قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید.

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

من، تو و فرهنگ!


از پانترکی شنیدم:"شما فارسها، فرهنگ ما ترکان را آسیمیله کردید"!
سوای آنکه مطمئنم که این آدم نما، معنی "آسیمیله" را نمیداند، پیش خودم فکر کردم که: کدام فرهنگ؟!
از میان ملل و اقوام مختلف که در منطقه وجود دارند، تنها ترکان میباشند که به طور کامل و 100درصد فاقد هرگونه اعیاد، جشن و یادبودهای "فرهنگی" میباشند. تمامی اعیاد ترکان "مذهبی" و از اعراب به کمک دین اسلام به ایشان رسیده است. زبانشان هم که از خودش خطی ندارد. قادر به تلفظ هیچ کلمه ای هم به طور صحیح نمیباشند.
از آنجایی که زبان ترکی معادلی برای واژه "فرهنگ" هم ندارد، هرگونه شکایت ترکان در جهت استحاله فرهنگی فقط خنده دار است.


۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

ترکان، قمه زنی، ایرج میرزا

ایرج میرزا، متولد تبریز به سال 1303 شمسی و از نوادگان فتحعلی شاه قاجار است.

Iraj mirza picture.jpg

پیشتر در نوشتارهای خود نوشتم و با آوردن مدرک ثابت نمودم که "قمه زنی" از ترکان آذربایجان است و ایشان از مخترعان این عمل شنیع میباشند.


این عمل، مذهب شیعه را به چشم جهانیان مانند مذهبی از وحشیان جنگل نشان میدهد. البته از کوزه همان طرود که در اوست. ایرج میرزا در ابیات خود، مستقیما ترکزبانان ایران را با زبان ترکی مورد خطاب قرار داده و این عمل شنیع "قمه زنی" را نکوهش میکند:

بیچاره چه می کشی خودت را.................. دیگر نشود حسین زنده
کشتند و گذشت و رفت و شد خاک............ خاکش علف و علف چرنده
من هم گویم یزید بد کرد..........................لعنت به یزید بد کننده
اما دگر این کتل مثل چیست..................... وین دسته خنده آورنده
تخم چه کسی برید خواهی.......................با این قمه های نا برنده
آیا تو سکینه یی که گویی ......................سو ایستمبرم عمیم گلنده
کو شَمر و تو کیستی که گویی.................گل قویما منی شمیر النده
تو زینب خواهر حسینی..........................ای نره خَر سبیل گنده

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

حیوانات کوچک


امروز دوغان را دیدم (Doğan = شاهین) . این بابا را حدود 10 سال است که میشناسم. دوغان عضو بوزقورت (گرگهای خاکستری) است و به ترک بودنش خیلی افتخار میکند. به گفته خودش 25 سال میشود که در آلمان سکونت دارد و همانطور که حدس میزنید، آلمانی را مانند سرخپوستان، دست و پا شکسته صحبت میکند. پنج سالی میشود که بیکار است و دنبال کار هم نمیرود، چرا که حوصله کار کردن را ندارد. اصلا چرا کار کند؟ اداره کار در آلمان به هر بیکاری مواجب میدهد که این برای دوغان و سیگارش کافیست.

امروز ولی با تعجب دیدم که دوغان سرش را از بیخ با تیغ زده است. بعد از سلام و احوالپرسی نگاهی به سرش انداختم و پرسیدم: دوغان چه بلایی سر موهایت آمده؟ دوغان دست و پا شکسته جواب داد: Kleine Tiere! (= حیوانات کوچک!).

حالا در ذهن خواننده ممکن است چند سئوال و جواب خطور کند:

1- در آلمان لابد برای شستشو، آب وجود ندارد.

2- لابد در آلمان شامپو از مواد لوکس محسوب میشود و فقط میلیاردها به آن دسترسی دارند.

3- اصلا شاید شستشو و نگهداری مو کاریست که هر کسی از عهده آن بر نیآید.

4- شاید منظور دوغان از "حیوانات کوچک" شپش نبوده و بلکه جن و پری بوده.

5- اصلا شامپو دیگر چیست؟

6- مرد که حمام نمیرود.

7- ....

والا من که دیگر جوابی ندارم. به خاطر همین گزینه 7 را به عهده شما میگذارم.