۱۳۸۸ آذر ۳, سهشنبه
ترکان قومی جنایتکارند (10)
دیروز در فروشگاه ابزارفروشی
در آلمان دو نوع فروشگاه ابزارفروشی وجود دارد. فروشگاههای بزرگ که حتی در مساحتی بالای 12000 مترمربع ساخته میشوند. این فروشگاههای مصالح و ابزار برای خانه و کارهای کوچکتر هستند. آنجا بیشتر Self Service میباشد. و فروشگاههای کوچکتر که برای افراد حرفه ای بوده و مشاورت هم میدهند. آنجا سفارشهای عجیب و غریب را هم قبول میکنند.
با اینکه کار من کوچک بود، احتیاج به یک کمک فکری داشتم و مشاورت. بنابراین به یک ابزارفروشی حرفه ای سر زدم. هنوز نوبت من نرسیده بود و یک نفر جلوی من بود که ناگهان در باز شد و آقای ترکی با گردنبند پرچم ترکیه (بوزقورت) بدون رعایت کردن نوبت بقیه به جلو رفت و چمدانی را محکم به روی میز کوبید و با لحنی زننده و دستور زبان اشتباه به فروشنده گفت: من این کثافت را نخواستن. تو این آشغال را پس گرفتن!
آنطور که من فهمیدم، در چمدان درب و داغونی که آورده بود، یک مته برقی بود که خراب شده بود و این آقای جهاندیده ناراضی بوده و مایل به پس دادن آن مته برقی بود.
فروشنده از این آقا پرسید که چند وقت پیش این مته برق را خریداری کرده. او گفت 3 سال پیش. از آنجایی که در اتحادیه اروپا طبق قانون به هر دستگاه برقی و مکانیکی بیش از 2 سال گارانتی داده نمیشود، فروشنده گفت که تعمیر مته برقی او خرج بر میدارد.
آقای ترک با چشم غره ای به او فروشنده گفت: تو کلاه بردار. تو دزد!
آقای فروشنده گفت: لطفا شما مته برقی خود را از چمدان بیرون آورید تا بلکه دیدیم که مشکل کار از کجاست.
آقای ترک این کار را کرد. فروشنده گفت: آقای گرامی این مته برقی که خریده اید مارک Einhell میباشد و ما فقط مارکهای Bosch و Metabo و Makita را میفروشیم. اینجور که معلوم است، شما اصلا این مته را اینجا نخریده اید.
آقای ترک گفت: تو کلاهبردار. تو دروغگو! من اینجا خریدن! مته برقی همه از یک کارخانه! فرقی نداشتن از کجا.
گویا این پرفسور ما خیال میکرد که فرقی نمیکند که مته برقی را از کجا خریده باشد. هر جا که برود، میتواند آن را حتی بدون گارانتی پس بدهد.
فروشنده که دید از عهده منطق آقای ترک بر نمیآید، با احترام به او گفت که میرود تا رئیسش را بیاورد تا او تصمیم گیری کند.
من و دیگر مشتریان که در حقیقت نوبت ما بود، با بهت و عصبانیت به این جریان نگاه میکردیم.
رئیس فروشگاه آمد. سئوال کرد که وی چه موقع این مته برقی را خریده. پس از شنیدن جواب گفت: آقای گرامی! این فروشگاه تازه به مدت 2 سال است که دائر شده و شما حتی این مته را از اینجا نخریده اید. مارکی که خریده اید را ما نمیفروشیم و اگر هم میفروختیم، این دستگاه گارانتی هم ندارد. حالا شما از ما چه میخواهید.
آقای ترک با قیافه ای حق به جانب و بر خورده گفت: تو آلمانها همه فاشیست. جهاد که شد من پیش تو آمدن!
دوستان گرامی،
آلمانها همچین هم آدمهای خارجی دوستی نیستند. ولی فکرش را بکنید که با وجود 3 میلیون ترک در آلمان، اگر هر آلمانی روزی و یا حتی هفته ای یک برخورد آنچنانی با "ملت بزرگ ترک" داشته باشد، سرنوشت بقیه خارجیان در آلمان چه خواهد شد.
۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه
قومی که خداوند را به زانو درآورد
۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه
ترکان اینگونه غذا میخورند
۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه
بابا مغول کجا بود!
سلامهای گرم از مرند
مخمل قلابی
۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه
Şu Avrat yapar
چندی قبل یک هموطن بسیار خوب ما در بخش نظرات، به موضوع بسیار جالبی اشاره نمود که این نوشته را به این نکته اختصاص میدهیم. ایشان به این نکته اشاره کردند که بسیار جالب مینماید که پانترکان اولا در بخش نظرات، قادر به بیان برهان نیستند و فقط فحش مینویسند و ثانیا فحشهای این آدم نماها غالبا جنبه زن ستیزی دارند. مثالا از فلان نظریه خوششان نمیآید و به مادر طرف فحش میدهند و اگر از خود طرف خوششان نیاید، به خواهرش فحش میدهند.
این نکته از زاویه "هرمنوتیک ابژه ای" بسیار بسیار جالب است و از جهتی روحیه و درجه فرهنگی این آدم نماها را بیان میکند. همانطور که میدانید، من و همسرم چند هفته پیش سفری به ترکیه، ایران شمالی(جمهوری جعلی آذربایجان) و ایران داشتیم. از آنجایی که ما جهت خبر جمع کردن از وضع اجتماعی زنان و اقلیتها به این کشورها سفر کرده بودیم، با توشه ای پر بازگشتیم. من سعی خواهم کرد به تدریج برداشتهای خود را از این سفر برایتان گزارش دهم.
ولی قبل از همه مایلم به اتفاقی که چند روز پیش برایم اتفاق افتاد اشاره کنم. خودتان این مورد را از طریق "هرمنوتیک ابژه ای" تجزیه و تحلیل کنید.
یکی از هموطنان خوب آذری ما میخواست پیتزافروشی خود را بفروشد. او این پیتزا فروشی نزدیک شهری در همسایگی ما خریده بود و آن را بسیار رونق داده بود. دست آخر پیتزاهای او آنقدر عالی شده بود که ایتالیاییها نیز به او حسادت میکردند. حتی شهردار شهر و اعضای شورای شهری نیز مشتری دائمی او شده بودند. از قضای روزگار این هموطن خوب ما پس از یک تصادف شدید قطع نخاع شده بود و دیگر قادر به فعالیت در رستوران خود نبود. همین سه روز پیش او به من تلف کرد که بیا که میخواهم رستوران را بفروشم. من به او پای تلفن گفتم که مگر لازم است که این همه راه را بیایم تا او رستوران خودش را بفروشد. او گفت چرا لازم است! چرا که کسی که رستوران را میخرد جالب میباشد. خلاصه او من را خیلی کنجکاو کرد. روز بعد به آجا رفتم. مشتری یک ترک میانسال با یک گرنبند درشت مزین به پرچم ترکیه بود (بوزقورت). او زنش را هم همراهش آورده بود. دوست من شروع کرد به نشان دادن رستوران. او گفت که ماشین ظرفشویی که دارد صنعتی بوده و در عرض 10 دقیقه ظروف را شسته و خشک میکند. او این ماشین ظرفشویی را 10000 یورو خریده بود و حاضر بود آن را به قیمت 2000 یورو در اختیار این آقای ترک قرار دهد. آقای ترک گفت: لازم نیست. Şu Avrat yapar ! دوست من گفت: چرا لازم است. در روز بیش از 500 بشقاب و کارد و چنگال را باید شست. این از کار یک نفر آدم بر نمیآید. که این به خرج آقای ترک نرفت. بعد دوست من ماشین زمین شوی را نشان او داد و گفت که این ماشین را 1500 یورو خریده که آن را حاضر است به قیمت 500 یورو در اختیار او قرار دهد. . آقای ترک گفت: لازم نیست. Şu Avrat yapar ! دوست من گفت آخر چگونه میشود رستوران به این بزرگی را روزی دوبار با دست شست؟ که به خرج آقای ترک نرفت. خلاصه من جمله " Şu Avrat yapar" را چند بار شنیدم.
۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه
۱۳۸۸ آبان ۱۹, سهشنبه
قصه های خوب برای بچه های خوب
۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه
سرگذشت ما و بیگانگان
حدود 20 سال پیش که در شهرSiegen آلمان زندگی میکردم، در آنجا فردی به نام دکتر قروی مشغول به طبابت بود. فردی عجیب و غریب بود که بچه های ترک زبان از او بسیار جوک تعریف میکردند. کوتاه مدتی بعد از فروپاشیدن اتحاد جماهیر شوروی، به ناگاه او روزی تمامی ایرانیان ترکزبان را به خانه خود دعوت نمود و خود را رئیس جمهور آذربایجان جنوبی اعلان کرد!
او در صحبتی، از ما خواست که به او یاری رسانیم تا استان آذربایجان از ایران جدا شده و او رئیس جمهور آذربایجان گردد. در حین صحبت، ایشان سعی میکرد که با لهجه استانبولی حرف بزند. ولی از آنجایی که از دهات اطراف تبریز میآید، لهجه آنجا را با لهجه استانبولی بدجوری قاطی کرده بود. ما به طور بهت زده به صورت همدیگر نگاه میکردیم، ولی باور نمیکردیم که این آدم مضحک چه میگوید. ناگهان یکی از بچه ها تقی زد زیر خنده و بقیه هم شروع کردند به خندیدن. آقای تازه رئیس جمهور بعد از این به طوری عصبانی شد که همه را بیرون کرد! ما آن موقع به بقیه ایرانیان از این ماجرا چیزی تعریف نکردیم چرا که بیش از حد مضحک و در عین حال بیمزه بود. من اصلا نمیدانم که چرا ایرانیان فارس زبان پیش او میرفتند و میروند. ترکزبانان اصلا پیش او نمیروند. آن هم علتی دارد. دلیلش هم این است که این دکتر ما از نظر پزشکی سرش به تنش نمی ارزد.
روزی یکی از بچه های خوب آذری که با دختری آلمانی رابطه جنسی داشت، از گذشته این دختر خانم با خبر میشود و پیش آقای دکتر قروی میرود تا برایش آزمایش AIDS بنویسد. بعد از چند مدت آقای قروی به دوست ما تلفن میکند و میگوید که همه چیز مرتب است. دوست ما بر حسب اتفاق سری به دکتر قروی زده و خواهش میکند که او نتیجه کتبی آزمایش را به او بدهد. در آنجا میبیند که آقای دکتر همه نوع آزمایش را نوشته، غیر از آزمایش AIDS! از پنجاه جای بدن دوست ما برق میپرد. دلیل این عمل را از دکتر قروی میپرسد. ایشان این جمله را میگوید: لازم نیست نگران باشی. به بدن ترک AIDS وارد نمیشود!