۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

راههای مبارزه با ایدز


ویروی ایدز بسیار ساده تر و از طرفی بسیار انعطاف پذیر تر از آن است که بتوان آن را به طور هدفمند از بین برد. ویروس ایدز که با ویروس "تبخال" هم خانواده است، همانند ویروس تبخال، خود را در غلاف میلین به دور از دسترسی از گلبولهای سفید و داروها پنهان میکند. ولی برخلاف ویروس تبخال که خود را عموما در عصب سه قلو پنهان میکند، ویروس ایدز خود را در همه اعصاب با غلاف میلین پنهان میکند.


محل دیگر اختفای دیگر ویروس ایدز، مغز و نخاع میباشد. مغز و نخاع دارای سد خونی مغزی میباشند که از این سد فقط گازهایی مانند اکسیژن و گلوکز رد میشوند. میکربها و ویروسها قادر به عبور از این سد نیستند. فقط ویروس ایدز و در مواردی ویروس مننژیت قادر به عبور از این سد است. داروها به علت بزرگ بودن ملکولشان و گلبولهای سفید توانایی عبور از این سد جهت مبارزه با این ویروس را ندارند.
از طرفی ویروس ایدز دائمأ قیافه و ظاهر خود را تغییر داده، به طوری که گلبولهای سفید و لنفوسیتهای تی قادر به شناسایی و ردیابی این ویروس نمیباشند.
حتی اگر پزشکان تمامی خون و عضله ها را از وجود ویروس ایدز پاکسازی کنند، چندی بعد، این ویروس از مغز و یا غلاف میلین خارج شده و از نو خود را وارد سلولها نموده و شروع به تکثیر مینماید.
ولی شاید میباید طرز فکر خود را در راه مبارزه با این ویروس عوض کرده و راههای نوینی را قدم نهاد.

1- تله
ویروس ایدز به کمک پروتئین Siglec-1، سلول مورد نظر خود را پیدا کرده و به آن میچسبد. اگر بتوان ماده ای مشابه این پروتئین را ساخت و داخل چیزی مانند یک تله در داخل شبکه خونی جایسازی نمود، میتوان به طور دائم مانند یک تور، ویروسهای ایدز را جمع آوری و غربال کرده و مانع از رفتن آنها به داخل سلولها شد. شاید این ویروس در داخل این تله از بین برود.

2- جعبه دارو
 راه دیگر، قرار دادن یک "جعبه دارو" در داخل شبکه خونی میباشد. این جعبه دارو در طول عمر خود میتواند به طور مداوم و کنترل شده مواد دارویی را به شبکه خونی رها سازد و به این ترتیب به محض ورود ویروس ایدز از مغز و یا غلاف میلین، آن را از بین ببرد.

3- مایکرو ویو ویا ریزموج
در علم فیزیک، هر جسمی دارای فرکانس خاص خود میباشد. اگر با یک نیروی خارجی، همان فرکانس را به جسم وارد کنیم، به رزونانس آن جسم میرسیم. یک مثال: اگر گروهی از مردم به طوری مداوم و "هماهنگ" بروی یک پل آجری و یا سنگی خیز و پرش کنند و این کار را تا زمانی ادامه دهند که به فرکانس پل پرسند، این پل فرو خواهد ریخت. در این مورد خاص، مردم با پرش خود به رزونانس پل رسیده اند.
اگر این کار را گروهی از مردم بدون هماهنگی انجام دهند، میتوان سالیان سال بر روی این پل جهید، بدون آنکه پل صدمه ای ببیند. چرا که عدم هماهنگی، رسیدن به رزونانس را غیر قابل ممکن میسازد.
رزونانس را میتوان با صوت هم رسید. مشکل این است که هر چقدر اجسام کوچکتر باشند، فرکانس شبیه تری با هم دارند. پس اگر میخواهیم رزونانس جسم را پیدا کنیم، باید با دقت عمل شدیدی کار کنیم. اگر بتوان با ریزموج به رزونانس ویروس ایدز رسید، میتوان با بمباران این ویروس در مغز و یا غلاف میلین،  این ویروس را بدون استفاده از دارو از بین برد.

4- سلاح بیولوژیکی
چندی پیش پزشکان یک بیمارستان در آمریکا، با کمک over dose واکسن سرخک، بچه ای را از بیماری سرطان علاج کردند.
در موارد مشابهی در قدیم، با کمک سفلیس به جنگ مالاریا میرفتند که البته نتیجه هر دو بیماری، مرگ بود!
اگر گلبولهای سفید ویا لنفوسیتها تی قادر به شناسایی ویروس ایدز نیستند، شاید یک باکتری و یا ویروس دیگر بتواند این ویروس را نابود کند.

5- ترش کردن شیر!
البته این واژه، قدری بازی با واژه هاست. اگر بتوان با مواد شیمیایی و یا بیولوژیکی، محیط بدن انسان را به حدی غیر قابل زندگی برای ویروسها و یا باکتریها کرد تا از این محیط حالشان به هم بخورد، میتوان تعادل بیولوژیکی این میکرواورگانیسمها به هم زد تا از این محیط دفع شوند.

تمامی موارد بالا فقط مثالهایی بودند که تا به حال در محیط مبارزه با ویروس ایدز نمیگنجیدند. ولی شرایط استثنایی، راه حلهای استثنایی میطلبند.

۱۳۹۳ مهر ۲۸, دوشنبه

معضل کم آبی و دوشیدن ابرها


یکی از معضلات و مشکلات کشورمان ایران، از دیرینه باز همان کم آبیست. چنانکه داریوش بزرگ نیز از اهورامزدا میخواهد که ایران را از خشکسالی دور بدارد.
راههای مختلفی برای مقابله با خشکسالی وجود دارد:
1- انبار کردن آب از طریق سد سازی. این امر ولی در ایران نه تنها جواب نداده، بلکه در مناطقی به شدت خشکسالی نیز افزوده است.
2- ایجاد قنات. این مورد نیز به خشک شدن منابع زیر زمینی میانجامد.
3- شیرین کردن آب دریا که نه تنها هزینه ساخت پالایشگاه را در بر دارد، بلکه هزینه مصرف انرژی به هنگام شیرین کردن آب را نیز در پی دارد.
4- انتقال آب شور به فلات ایران، جهت نمناک کردن محیط که ایده بدی نیست.(ایرانرود)



البته یک راه پنجم هم وجود دارد که از عجایب روزگار، هیچگاه در ایران مطرح نشده است:
5- دوشیدن ابرها !

من نه کارشناس آب و آبرسانی هستم و نه در این راستا تحصیلاتی داشته ام. ولی در عجبم که چرا تحصیل کردگان، این پیشنهاد را هیچگاه به لیست پیشنهادات خود نیافزوده اند. مگر دانشگاه نرفته اند و یا تجربه ای در این راه ندارند!؟
دوشیدن ابرها دو را دارد:
1- از طریق شیمیایی که حتی از زمان استالین در روسیه مورد بررسی قرار گرفت و مورد قبول نیست.
2- از طریق فیزیکی.
جزیره Mallorca در دریای مدیترانه نمونه بارز دوشیدن ابرها میباشد. در این جزیره به ندرت باران میبارد که اگر هم ببارد در فصول پائیز و زمستان است که نیاز چندانی به آن نیست، چرا که صنعت توریسم در این فصول تعطیل و یا نیمه تعطیل است.


ولی جالب اینکه این جزیره پر از چشمه ها و رودخانه های روان با آب تازه است. از آنجایی که این جزیره گرم دارای یخچالهای طبیعی نیست و در آن آب به صورت برف ذخیره نمیشود، پس اینهمه آب از کجا تأمین میشود؟
این جزیره دارای کوههایی بلند میباشد که بر فراز این کوهها درختان کاج از انواع مختلف میرویند. به هنگام عبور ابرها بر فراز کوههای این جزیره، آب ذخیره در این ابرها توسط امر "میعان" توسط برگ درختان "دوشیده" شده و قطره قطره به روی زمین میریزند. این آبها سرانجام به جویباری تبدیل میشوند.


در دره ها نیز "مه" صبح زود، توسط درختچه ها و درختان "برگ بو" که در این جزیره بسیار رواج دارند دوشیده میشوند.
تهران نیز نزدیک البرز است. اهالی تهران هر روز خدا شاهد عبور ابرهای بسیاری از بالای سر خود هستند. ولی مشکل این است که این ابرها در تهران نمیبارند. باید این ابرها را با کاشتن درختهای مناسب در ارتفاعات زیاد "دوشید". این امر در استان کردستان و آذربایجان نیز قطعا جواب خواهد داد.
مسلما این اقدام، اقدامی متوسط و یا دراز مدت خواهد بود. ولی در آینده خرجی بر روی دست ملت نخواهد گذاشت.

ما کردها و کوبانی


از این چندین رجال سیاسی که بزرگترین ضربه ها را به ایران و ایرانیت زده اند، میتوان بنی صدر را نام برد. اصولا ایشان نقدی بر گذشته خود ندارد و اگر مصاحبه های ایشان را خوانده و یا شنیده باشید، ایشان هر نوع نقد بر گذشته خود را، بدون بروبرگرد رد میکند. از دیدگاه ایشان، دیگران اشتباه کرده اند و همیشه اغماض در برخورد با ایشان در کار بوده.
ولی چند روز پیش من مصاحبه ای از ایشان در اینترنت در مورد کردها و کوبانی خواندم که باید بگویم بسیار واقع گرایانه بود. گرچه آقای بنی صدر از رجال محبوب نه تنها من، بلکه آحاد ایرانیان نیست، ولی اگر کسی حرف حساب زد، نباید آن را رد کرد.
مصاحبه گر از بنی صدر میپرسد: "...شاهد همدردی ضعیفی با فاجعه کوبانی و در عین مقاومت قهرمانانه پیشمرگه‌های زن و مرد، در منطقه هستیم و حتا در میان خود کرد‌ها این احساس همدردی همه گیر نیست ...  بنظر شما علت چیست؟"
در پاسخ آن، آقای بنی صدر میگوید: "... واقعیت این است که ناسیونالیسم قرن بیستم بسیاری از سازمان‌های کرد، تحت تاثیر ناسیونالیسم اروپایی قبل از جنگ جهانی دوم (و حالا نیز ولی با حالتی رقیق‌تر.) در هر کشوری که بوده بر تضاد بنا شده است. در تعریف هم همین‌طور. در عراق کرد بر ضد عرب خود را تعریف کرده و در ایران برضد فارس و در ترکیه برضد ترک. خب وقتی گفتمان کردی این گروه‌ها و سازمان‌ها بر دشمنی با دیگری بنا شده است اولین چیزی که از جای بر می‌خیزد، احساس اطمینان و نیز همدردی می‌باشد!"
در تأیید این گفته میتوان حتی نامگذاری احزاب در کردستان ایران را نام برد. مثلا پس از کلی تقلا و فشار، حزب دمکرات کردستان در کردستان ایران، واژه "ایران" را هم به نام حزب خود ضمیمه کرد. در هرکجا که با یک کرد "ایرانی" صحبت کنید، در حین مخاطب کردن شما، از واژه "شما ایرانیها" استفاده میکند!
در حالی که وطندوست ایرانی، هر قومی را در واژه وطندوستی خود و بدون چون چرا میگنجاند، اکراد و اتراک فقط از قوم خود که هیچ، بلکه از واژه "ملت" خود نام میبرند.
آنوقت آن وطندوست "ایرانی" در تک تک شهرهای ایران و حتی خارج از ایران برای کردهای کوبانی ابراز همدردی میکنند ولی آن کرد "هموطن" لحظه ای به کشته شدن مرزبانان خود در مرز پاکستان اشک نمیریزد.
تجربه خصوصی من در ایران هم همین و بلکه بدتر بوده. همسایه ای از سنندج داشتیم که کرد بود به نام مشکوه السادات. گاهی با بچه های دیگر میرفتیم در خانه شان را میزدیم که بچه هایشان هم بیایند بیرون باهم فوتبال بازی کنیم. پدر ایشان هیچگاه این اجازه را به دو پسر خود نداد. ولی ما در عالم بچگی از رو نمیرفتیم.
چند بار من در عالم کودکی از پدرم علت این ماجرا را جویا شدم ولی او جوابهای غیر قابل قبولی میداد و طفره میرفت. آخر سر یکبار حوصله اش سر رفت و قدری خشن گفت: "باباجان آنها کرد هستند و پدرشان اجازه نمیدهد که با شما بازی کنند." من تا چندین سال نفهمیدم که مگر کرد بودن چه تضادی با فوتبال بازی کردن با بچه های محله دارد!
از قضای روزگار، روزی خانم خانواده با مادرم در صف ماست و یا شیر درد و دل کرده بود. گفته بود که هر وقت به سنندج میروند، بچه های محله آنجا، فرزندانشان را کتک میزنند. چرا؟ برای اینکه به آنها گفته بوده اند که اینها از تهران میآیند و اینها همانهایی هستند که اسباب بازیهای شما را دزیده اند!
بله همشهری! حماقت گاهی همچون پتک چنان برفرقت میکوبد که جد و آبادت را هم فراموش کنی.