۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

راههای مبارزه با ایدز


ویروی ایدز بسیار ساده تر و از طرفی بسیار انعطاف پذیر تر از آن است که بتوان آن را به طور هدفمند از بین برد. ویروس ایدز که با ویروس "تبخال" هم خانواده است، همانند ویروس تبخال، خود را در غلاف میلین به دور از دسترسی از گلبولهای سفید و داروها پنهان میکند. ولی برخلاف ویروس تبخال که خود را عموما در عصب سه قلو پنهان میکند، ویروس ایدز خود را در همه اعصاب با غلاف میلین پنهان میکند.


محل دیگر اختفای دیگر ویروس ایدز، مغز و نخاع میباشد. مغز و نخاع دارای سد خونی مغزی میباشند که از این سد فقط گازهایی مانند اکسیژن و گلوکز رد میشوند. میکربها و ویروسها قادر به عبور از این سد نیستند. فقط ویروس ایدز و در مواردی ویروس مننژیت قادر به عبور از این سد است. داروها به علت بزرگ بودن ملکولشان و گلبولهای سفید توانایی عبور از این سد جهت مبارزه با این ویروس را ندارند.
از طرفی ویروس ایدز دائمأ قیافه و ظاهر خود را تغییر داده، به طوری که گلبولهای سفید و لنفوسیتهای تی قادر به شناسایی و ردیابی این ویروس نمیباشند.
حتی اگر پزشکان تمامی خون و عضله ها را از وجود ویروس ایدز پاکسازی کنند، چندی بعد، این ویروس از مغز و یا غلاف میلین خارج شده و از نو خود را وارد سلولها نموده و شروع به تکثیر مینماید.
ولی شاید میباید طرز فکر خود را در راه مبارزه با این ویروس عوض کرده و راههای نوینی را قدم نهاد.

1- تله
ویروس ایدز به کمک پروتئین Siglec-1، سلول مورد نظر خود را پیدا کرده و به آن میچسبد. اگر بتوان ماده ای مشابه این پروتئین را ساخت و داخل چیزی مانند یک تله در داخل شبکه خونی جایسازی نمود، میتوان به طور دائم مانند یک تور، ویروسهای ایدز را جمع آوری و غربال کرده و مانع از رفتن آنها به داخل سلولها شد. شاید این ویروس در داخل این تله از بین برود.

2- جعبه دارو
 راه دیگر، قرار دادن یک "جعبه دارو" در داخل شبکه خونی میباشد. این جعبه دارو در طول عمر خود میتواند به طور مداوم و کنترل شده مواد دارویی را به شبکه خونی رها سازد و به این ترتیب به محض ورود ویروس ایدز از مغز و یا غلاف میلین، آن را از بین ببرد.

3- مایکرو ویو ویا ریزموج
در علم فیزیک، هر جسمی دارای فرکانس خاص خود میباشد. اگر با یک نیروی خارجی، همان فرکانس را به جسم وارد کنیم، به رزونانس آن جسم میرسیم. یک مثال: اگر گروهی از مردم به طوری مداوم و "هماهنگ" بروی یک پل آجری و یا سنگی خیز و پرش کنند و این کار را تا زمانی ادامه دهند که به فرکانس پل پرسند، این پل فرو خواهد ریخت. در این مورد خاص، مردم با پرش خود به رزونانس پل رسیده اند.
اگر این کار را گروهی از مردم بدون هماهنگی انجام دهند، میتوان سالیان سال بر روی این پل جهید، بدون آنکه پل صدمه ای ببیند. چرا که عدم هماهنگی، رسیدن به رزونانس را غیر قابل ممکن میسازد.
رزونانس را میتوان با صوت هم رسید. مشکل این است که هر چقدر اجسام کوچکتر باشند، فرکانس شبیه تری با هم دارند. پس اگر میخواهیم رزونانس جسم را پیدا کنیم، باید با دقت عمل شدیدی کار کنیم. اگر بتوان با ریزموج به رزونانس ویروس ایدز رسید، میتوان با بمباران این ویروس در مغز و یا غلاف میلین،  این ویروس را بدون استفاده از دارو از بین برد.

4- سلاح بیولوژیکی
چندی پیش پزشکان یک بیمارستان در آمریکا، با کمک over dose واکسن سرخک، بچه ای را از بیماری سرطان علاج کردند.
در موارد مشابهی در قدیم، با کمک سفلیس به جنگ مالاریا میرفتند که البته نتیجه هر دو بیماری، مرگ بود!
اگر گلبولهای سفید ویا لنفوسیتها تی قادر به شناسایی ویروس ایدز نیستند، شاید یک باکتری و یا ویروس دیگر بتواند این ویروس را نابود کند.

5- ترش کردن شیر!
البته این واژه، قدری بازی با واژه هاست. اگر بتوان با مواد شیمیایی و یا بیولوژیکی، محیط بدن انسان را به حدی غیر قابل زندگی برای ویروسها و یا باکتریها کرد تا از این محیط حالشان به هم بخورد، میتوان تعادل بیولوژیکی این میکرواورگانیسمها به هم زد تا از این محیط دفع شوند.

تمامی موارد بالا فقط مثالهایی بودند که تا به حال در محیط مبارزه با ویروس ایدز نمیگنجیدند. ولی شرایط استثنایی، راه حلهای استثنایی میطلبند.

۱۳۹۳ مهر ۲۸, دوشنبه

معضل کم آبی و دوشیدن ابرها


یکی از معضلات و مشکلات کشورمان ایران، از دیرینه باز همان کم آبیست. چنانکه داریوش بزرگ نیز از اهورامزدا میخواهد که ایران را از خشکسالی دور بدارد.
راههای مختلفی برای مقابله با خشکسالی وجود دارد:
1- انبار کردن آب از طریق سد سازی. این امر ولی در ایران نه تنها جواب نداده، بلکه در مناطقی به شدت خشکسالی نیز افزوده است.
2- ایجاد قنات. این مورد نیز به خشک شدن منابع زیر زمینی میانجامد.
3- شیرین کردن آب دریا که نه تنها هزینه ساخت پالایشگاه را در بر دارد، بلکه هزینه مصرف انرژی به هنگام شیرین کردن آب را نیز در پی دارد.
4- انتقال آب شور به فلات ایران، جهت نمناک کردن محیط که ایده بدی نیست.(ایرانرود)



البته یک راه پنجم هم وجود دارد که از عجایب روزگار، هیچگاه در ایران مطرح نشده است:
5- دوشیدن ابرها !

من نه کارشناس آب و آبرسانی هستم و نه در این راستا تحصیلاتی داشته ام. ولی در عجبم که چرا تحصیل کردگان، این پیشنهاد را هیچگاه به لیست پیشنهادات خود نیافزوده اند. مگر دانشگاه نرفته اند و یا تجربه ای در این راه ندارند!؟
دوشیدن ابرها دو را دارد:
1- از طریق شیمیایی که حتی از زمان استالین در روسیه مورد بررسی قرار گرفت و مورد قبول نیست.
2- از طریق فیزیکی.
جزیره Mallorca در دریای مدیترانه نمونه بارز دوشیدن ابرها میباشد. در این جزیره به ندرت باران میبارد که اگر هم ببارد در فصول پائیز و زمستان است که نیاز چندانی به آن نیست، چرا که صنعت توریسم در این فصول تعطیل و یا نیمه تعطیل است.


ولی جالب اینکه این جزیره پر از چشمه ها و رودخانه های روان با آب تازه است. از آنجایی که این جزیره گرم دارای یخچالهای طبیعی نیست و در آن آب به صورت برف ذخیره نمیشود، پس اینهمه آب از کجا تأمین میشود؟
این جزیره دارای کوههایی بلند میباشد که بر فراز این کوهها درختان کاج از انواع مختلف میرویند. به هنگام عبور ابرها بر فراز کوههای این جزیره، آب ذخیره در این ابرها توسط امر "میعان" توسط برگ درختان "دوشیده" شده و قطره قطره به روی زمین میریزند. این آبها سرانجام به جویباری تبدیل میشوند.


در دره ها نیز "مه" صبح زود، توسط درختچه ها و درختان "برگ بو" که در این جزیره بسیار رواج دارند دوشیده میشوند.
تهران نیز نزدیک البرز است. اهالی تهران هر روز خدا شاهد عبور ابرهای بسیاری از بالای سر خود هستند. ولی مشکل این است که این ابرها در تهران نمیبارند. باید این ابرها را با کاشتن درختهای مناسب در ارتفاعات زیاد "دوشید". این امر در استان کردستان و آذربایجان نیز قطعا جواب خواهد داد.
مسلما این اقدام، اقدامی متوسط و یا دراز مدت خواهد بود. ولی در آینده خرجی بر روی دست ملت نخواهد گذاشت.

ما کردها و کوبانی


از این چندین رجال سیاسی که بزرگترین ضربه ها را به ایران و ایرانیت زده اند، میتوان بنی صدر را نام برد. اصولا ایشان نقدی بر گذشته خود ندارد و اگر مصاحبه های ایشان را خوانده و یا شنیده باشید، ایشان هر نوع نقد بر گذشته خود را، بدون بروبرگرد رد میکند. از دیدگاه ایشان، دیگران اشتباه کرده اند و همیشه اغماض در برخورد با ایشان در کار بوده.
ولی چند روز پیش من مصاحبه ای از ایشان در اینترنت در مورد کردها و کوبانی خواندم که باید بگویم بسیار واقع گرایانه بود. گرچه آقای بنی صدر از رجال محبوب نه تنها من، بلکه آحاد ایرانیان نیست، ولی اگر کسی حرف حساب زد، نباید آن را رد کرد.
مصاحبه گر از بنی صدر میپرسد: "...شاهد همدردی ضعیفی با فاجعه کوبانی و در عین مقاومت قهرمانانه پیشمرگه‌های زن و مرد، در منطقه هستیم و حتا در میان خود کرد‌ها این احساس همدردی همه گیر نیست ...  بنظر شما علت چیست؟"
در پاسخ آن، آقای بنی صدر میگوید: "... واقعیت این است که ناسیونالیسم قرن بیستم بسیاری از سازمان‌های کرد، تحت تاثیر ناسیونالیسم اروپایی قبل از جنگ جهانی دوم (و حالا نیز ولی با حالتی رقیق‌تر.) در هر کشوری که بوده بر تضاد بنا شده است. در تعریف هم همین‌طور. در عراق کرد بر ضد عرب خود را تعریف کرده و در ایران برضد فارس و در ترکیه برضد ترک. خب وقتی گفتمان کردی این گروه‌ها و سازمان‌ها بر دشمنی با دیگری بنا شده است اولین چیزی که از جای بر می‌خیزد، احساس اطمینان و نیز همدردی می‌باشد!"
در تأیید این گفته میتوان حتی نامگذاری احزاب در کردستان ایران را نام برد. مثلا پس از کلی تقلا و فشار، حزب دمکرات کردستان در کردستان ایران، واژه "ایران" را هم به نام حزب خود ضمیمه کرد. در هرکجا که با یک کرد "ایرانی" صحبت کنید، در حین مخاطب کردن شما، از واژه "شما ایرانیها" استفاده میکند!
در حالی که وطندوست ایرانی، هر قومی را در واژه وطندوستی خود و بدون چون چرا میگنجاند، اکراد و اتراک فقط از قوم خود که هیچ، بلکه از واژه "ملت" خود نام میبرند.
آنوقت آن وطندوست "ایرانی" در تک تک شهرهای ایران و حتی خارج از ایران برای کردهای کوبانی ابراز همدردی میکنند ولی آن کرد "هموطن" لحظه ای به کشته شدن مرزبانان خود در مرز پاکستان اشک نمیریزد.
تجربه خصوصی من در ایران هم همین و بلکه بدتر بوده. همسایه ای از سنندج داشتیم که کرد بود به نام مشکوه السادات. گاهی با بچه های دیگر میرفتیم در خانه شان را میزدیم که بچه هایشان هم بیایند بیرون باهم فوتبال بازی کنیم. پدر ایشان هیچگاه این اجازه را به دو پسر خود نداد. ولی ما در عالم بچگی از رو نمیرفتیم.
چند بار من در عالم کودکی از پدرم علت این ماجرا را جویا شدم ولی او جوابهای غیر قابل قبولی میداد و طفره میرفت. آخر سر یکبار حوصله اش سر رفت و قدری خشن گفت: "باباجان آنها کرد هستند و پدرشان اجازه نمیدهد که با شما بازی کنند." من تا چندین سال نفهمیدم که مگر کرد بودن چه تضادی با فوتبال بازی کردن با بچه های محله دارد!
از قضای روزگار، روزی خانم خانواده با مادرم در صف ماست و یا شیر درد و دل کرده بود. گفته بود که هر وقت به سنندج میروند، بچه های محله آنجا، فرزندانشان را کتک میزنند. چرا؟ برای اینکه به آنها گفته بوده اند که اینها از تهران میآیند و اینها همانهایی هستند که اسباب بازیهای شما را دزیده اند!
بله همشهری! حماقت گاهی همچون پتک چنان برفرقت میکوبد که جد و آبادت را هم فراموش کنی.


۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

با مریم میرزاخانی، یک توطئه گر، فراماسون و شاید از عوامل 28 مرداد آشنا شوید!


در شرق کشورمان طالبان بیداد میکنند. در غرب کشور داعش کشتار کرده و ایران را تهدید میکند. در جنوب کشور، جندالله آدمربایی و ترور مینماید. در شمال کشور الهام گوریل دائما سیخونک میزند. اعراب جنوب خلیج فارس هم تمام این جریانات را کمک مالی مینمایند. مردم ایران از بیکاری و فقر مینالند و از تشنگی له له میزنند. کشاورزی و صنعت  ما هم در حال نابودیست. روشنفکران ما را هم که غم غزه و لبنان طوری اندوهگین کرده که فعلا کاری جز سینه زنی از ایشان بر نمیآید.  ملایان هم پول ها را یک من یک من به آنجا میفرستند. خلاصه هرکس مشکلات خود را دارد!
درست در این موقع، یک آدم معلوم الحالی، نمیدانم از کجا رسیده و جایزه به اصطلاح معادل نوبل ریاضیات را از آن خود کرده و کلی ما را به درد سر انداخته است.
سریعا هموطنان اجباری پانترک ما سعی در تووورررک نشان دادن ایشان کردند. از آنجایی که موفق نشدند، یک کمپین راه انداخته اند که خانم نامبرده اصلا ایرانی نبوده و بلکه آمریکایی و با اجداد ایرانیست.  حالا چرا این خانم خود را ایرانی میداند، لابد از بدجنسی ایشان است. شاید هم فراماسون است و دستور از خارج دارد. اصلا چرا او در جریان واژگون شدن اتوبوسش مانند دیگران کشته نشد؟ پس باید توطئه ای در کار باشد که انشاالله در آینده روشن خواهد شد.
در ضمن جریان به ایران آمدن این عنصر مشکوک، کلی سئوال برانگیز شده:
1-آیا ایشان به هنگام آمدن به ایران با چادر و نقاب باید بگردد و یا همان مقنعه اسلامی کافیست؟
2- آیا ایشان باید در خارج هم چادر چاقچور به سر کند؟
3- اگر نه، پس چرا باید در ایران باید به سر کند؟
4- اگر باید در خارج هم چارقد به سر بگردد، اگر به ایران بازگشت آیا به جرم چارقد سر نکردن باید توقیف و مجازات گردد؟ چون اینجور که به نظر میرسد، روسری چیزی حیاتی و و الزامیست که به خاطر نداشتن آن مجازاتی تأیین شده است.

خانم شیرین عبادی هم لابد برای مطرح شدن مجدد، پیام تبریک "شیرینی" برای خانم مورد بحث ما فرستاده. لابد میدانید که خانم عبادی در مصاحبه ای گفته بود که در ایران به سر کردن روسری الزامیست، چرا که "قوانین حاکم ایران چنین است"!
خانم عبادی در ایران با چادر چاقچور میگردد ولی در خارج از کشور لباسهای "کریستیان دیور" را بدون روسری به تن میکند که البته لعنت به حسود.
ولی خانم عبادی همیشه از دادن پاسخ به این سئوال طفره رفته اند که چرا؟ چرا ایشان روسری با توسری را در ایران میپذیرند و اعتراضی با آن ندارند، ولی در خارج بدون حجاب هستند؟ آیا اصولا روسری خوب است یا نه؟ و اگر آری، آیا برای همه و همه جا خوب است؟ و اگر نه، چرا به اجباری بودن آن، حتی از دید یک خانمی مانند خانم عبادی که حقوقدان است و جایزه صلح نوبل را برده، بد نیست؟ چرا ایشان اعتراضی رسمی به اجباری بودن روسری نکرده اند؟ و آیا از دید ایشان باید یک خاطی از حجاب در خارج از کشور را به محض آمدن به ایران مجازات کرد یا نه؟
راستی خانم عبادی بر سر خانم ریاضیدان توسری خواهند زد اگر او "از قوانین حاکم ایران" تبعیت آنچنانی نکند؟
در این قسمت از نوشتار، برای رضایت حال و جان چپهای وطنی هم اعلام میدارم که اگر خانم ریاضیدان خود را مارکسیست اعلان نکند، از عاملان کودتای 28 مرداد شناخته خواهد شد، حتی اگر سنش به آن جریان نرسد. دلیلش هم آن است که طبق قوانین فیزیک، زمان چیزی نسبی میباشد و مبدا و مآخر ندارد.
پیام آخر من به خانم "مریم میرزاخانی" این است: نور چشم ما و از افتخارات مایی، هرکجا که باشی.

۱۳۹۳ مرداد ۱۵, چهارشنبه

جلوه های یک استیصال



فیلم بالا صحنه هایی از جنگ هشت ساله ایران و عراق را نشان میدهد. این فیلم را بارها و بارها دیده ام و هر بار افسرده تر شده ام. دو ارتش به اصطلاح منظم که کمترین سر رشته ای از هنر جنگ ندارند. یکی با سربازانی با انگیزه و دیگری با ارتشی مجهز به تجهیزاتی مدرن.
در این صحنه ها ارتش مکانیزه عراق را میبینیم که با سرعتی زیاد به مواضع ایران نزدیک میشوند و حتی یک تانک ایشان هم صدمه نمیبیند، گرچه سربازان ایرانی دائما با آرپی جی و سلاحهای ضد تانک به ایشان شلیک میکنند. با این وجود سربازان عراقی از ترس از تانکهای خود فرار کرده و پای پیاده از آن دور میشوند. جالب اینکه صدها گلوله سربازان ایرانی که فاصله چندانی با ایشان ندارند، به حتی یکنفر از ایشان اصابت نمیکند، گرچه سربازان عراقی با سرعت زیادی نمیدوند.
جوانان نسل من این صحنه ها را به خوبی به یاد دارند. کشته ها و تلفات زیاد که برای تسکین اعصاب، به ایشان شهید میگفتند. آن هم برای هیچ. سربازان تعلیم ندیده و بی بضاعت، که روز به روز گوشت دم توپ میشدند. کجا بودند آن رزم آوران تعلیم دیده از دانشکده های معتبری همچون West Point؟
میخواهم این صحنه ها را برای ابد فراموش کنم ولی نمیتوانم.

۱۳۹۳ تیر ۲۱, شنبه

پروژه توطئه



تصویر بالا را ماه نورد چینی از سطح کره ماه فرستاده که به تاریخ 14 دسامبر 2013 بر روی ماه نشست. این ماه نورد YUTU نام دارد.


تا اینجای خبر، چیزی غیر عادی نمیبینیم. به نظر، همه چیز عادیست. کسی هم به تصاویری که YUTU از سطح ماه فرستاد، اشاره خاصی نکرد.
ولی مشکل هم همینجاست!
اگر دو زاریتان تا اینجا نیافتاده به تصویر دیگری از ماه توجه کنید که فضانوردان آپولو 11 پس از فرود به ماه از آنجا به کره زمین ارسال کرده بودند. یعنی چیزی حدود 45 سال پیش.


حالا چی؟ موضوع را گرفتید؟ خیر؟
پس منظورم را بیشتر توضیح میدهم: وقتی آمریکاییها به سال 1969 بر سطح ماه فرود آمدند، تصویر بالا، داد و فریاد یک عده "دائی جان ناپلئون" را درآورد که این تصاویر از ماه تقلبی هستند و آمریکاییها هرگز به روی ماه فرود نیامده اند. چرا که اگر این عکس حقیقیست، پس چرا در آسمان ماه، ستاره ای دیده نمیشود!
هرچقدر هم دانشمندان دلائل آن را توضیح دادند، به خرج این جماعت نرفت. این تئوری "توطئه کره ماه" هنوز هم طرفدار دارد و ایشان هنوز هم به همان تصاویر استناد میکنند.
مشکلی که من دارم و در اینجا آن را مطرح میکنم این است که چرا کسی به فرود "ماه نورد" چینی شک نکرده و نمیکند؟ چرا برای همین دلقکان، دیده نشدن ستارگان در تصاویر ماه نورد چینی، سندی بر دروغین بودن آن نیست؟
خنده دار اینکه دلقکان طرح توطئه آنقدر بیسوادند که نمیدانند که آمریکاییها نه فقط 1 بار، بلکه با مأموریتهای آپولو 12، 14، 15، 16 و 17 در مجموع 6 بار بر سطح کره ماه فرود آمدند. این را اگر به این دلقکان بگویید، سرشان 6 بار گیج میرود چرا که از این وقایع نه چیزی خوانده اند و نه چیزی شنیده اند. با این سرمایه خرد دانش، برای ملت از کشف "توطئه" سخن میگویند و هر بار به تو "نگاه عاقل اندر سفیه" میکنند.
زندگی پر از لحظات غمگین است.

۱۳۹۳ خرداد ۲۴, شنبه

من، تو، او، ما، شما، ایشان!


در فلان خبر میآید:
" اعدام و خاکسپاری دو زندانی عرب "
در خبر بعدی میخوانیم:
" ایران اعدام 33 سنی مذهب را متوقف کند "
این خبر هم از همان نوع است:
" دو فعال مدنی ترکزبان بازداشت شدند "

نگارشگران این اخبار و از این نوع خبرها، بدعت عجیبی را در نوع خبررسانی از خود گذاشته اند. اگر بخواهیم از طریف هرمنوتیکی این نوع خبررسانی را بررسی کنیم، به یک نتیجه هولناک احمقانه میرسیم: خودی و غیر خودی.

یعنی اینکه سهوا و یا عمدا، دو زندانی اعدام شده را مارک "عرب" میزنیم و ایشان را از حیطه "ایرانی" ایشان خارج میکنیم.

یعنی اینکه سهوا و عمدا، 33 هموطن ایرانی خود را از حیطه "ایرانی" بودن ایشان خارج کرده و میان ایشان و دیگر ایرانیان فرق قائل میشویم.

یعنی اینکه سهوا و یا عمدا، دو فعال را که در راستای منافع "همه ایرانیان" قدم بر میدارند را از دیگر فعالان هموطنمان متمایز کرده و "تاکید" میکنیم که از قوم دیگر بوده و در جهت دیگری فعالیت میکنند.

این دقیقا همان چیزیست که تجزیه طلبان و قومپرستان در راستای آن فعالیت میکنند. یعنی "فرق گذاشتن" و "متمایز" کردن گروهی از گروهی دیگر، با بیرون کشیدن این گروه از "حلقه اشتراک" گروه بزرگتر.

به تازگی نیز مهر زدن مذهبی، با بکار بردن واژه "سنی مذهب" هم آغاز گردیده!

آخر حماقت تا چه حد؟ آن هم مثل همیشه از طرف کسان که خود را "روشنفکر" میخوانند.

ما فقط یک ملت واحد در یک سرحد واحد داریم که همه ایشان منافع واحدی دارند. حالا فرد فرد یک جامعه میتوانند سلیقه های مختلفی داشته باشند.
تیتر خبرهای بالا را میتوان چنان نوشت:

- اعدام و خاکسپاری دو ایرانی به دلایل سیاسی
- ایران اعدام 33 شهروند خویش را متوقف سازد
- دو فعال سیاسی در تبریز بازداشت شدند

همه این افراد ایرانی هستند و میباید از حقوق مساوی شهروندی بهره مند باشند و میان "ما" و "ایشان" فرقی نیست.
این را به دیگران نیز بگویید: ایرانی، ایرانیست. فرقی میان ایشان نیست.

۱۳۹۳ خرداد ۲۳, جمعه

حماقت نیازی به شاخ و دم ندارد


از آنجایی که قومپرستان پانترک مخاطبان و همراهان بیسواد و کم خردی دارند، هر حرف مفتی را که از خود ترشح کنند، به مغز مخاطبانشان درز میکند.
یکی از این ترشحات مشمئز کننده، ادعای آوردن شیر و خورشید توسط دودمان پهلویست.
چند فرتور از سکه های قاجار میتواند عمق فاجعه بیسوادی این انسان نماها را نشان دهد.

فتحعلیشاه قاجار

ناصرالدین شاه قاجار

مظفرالدین شاه قاجار

محمدعلیشاه قاجار

احمد شاه قاجار

متأسفانه از آغامحمد خان قاجار و محمدشاه قاجار فرتور از سکه ای پیدا نکردم.
با توجه به اینکه قجرها ترکزبان بودند و نشان شیر و خورشید و تاج را استفاده میکردند، این چه ربطی به پهلویها دارد؟


۱۳۹۳ خرداد ۱۶, جمعه

زبان پارسی و جبر تاریخی!


تجزیه طلبان ستمکار و علی الخصوص پانتووووورکان نادان، رسمی بودن زبان پارسی در ایران را نتیجه شوونیسم سلسله پهلوی میدانند و چه ناله ها نکرده و چه نفرینها به این دو پهلوی نمیدهند چرا که ایشان را پارس دانسته و رسمی شدن زبان پارسی را نتیجه دشمنی ایشان با ترکزبانان فهمیده اند.

چطور است که از دید تاریخی به این موضوع بپردازیم و ریشه رسمی شدن زبان پارسی را بیابیم.
اولین قانون اساسی ایران پس از انقلاب مشروطه به فرمان مظفرالدین شاه قاجار که پادشاه سلسله ای ترکزبان بود، به تاریخ 14 ذیقعده 1324 نوشته شد. در این قانون اساسی برای اولین بار زبان پارسی به طور رسمی به عنوان زبان رسمی کشور ایران نام برده شد.



متن فرمان صدور مشروطیت را که به زبان پارسی نگارش شده بود را "حسن پیرنیا" ملقب به "مشیرالمک" که بعدها "مشیرالدوله" لقب گرفت، را برای مردم و به زبان پارسی خواند. او هم از رجال قاجار و متولد تبریز و ترکزبان بود.

پرونده:Hassan Pirnia.jpg


اولین نسخه قانون اساسی مشروطه با دست خط مرحوم "میرزا احمد خان قوام" که لقب "قوام السلطنه" را از زمان مظفرالدین شاه قاجار به یدک میکشید، نوشته شد. او از خانواده ای اشراف زاده آذربایجانی میباشد. پدر قوام السلطنه، میرزا ابراهیم معتمد السلطنه، مستوفی استان آذربایجان بود.


انشاء قانون اساسی از "ابولقاسم قره گوزلو" ملقب به "ناصرالملک"، از نجبای قاجار میباشد. وی بعدها نایب السلطنه احمد شاه قاجار میشود.

 تابلوی ناصر الملک قره گوزلو اثر کمال الملک

از دیگر انشاء کنندگان قانون اساسی مشروطه "خلیل خان ثقفی اعلم الدوله" میباشد.وی پزشک مخصوص مظفرالدین شاه قاجار میباشد که خانواده او جد اندر جد در دربار قاجار پزشک بودند. وی از خانواده ای ترکزبان بود و بعدها اولین شهردار مشروطه در تهران شد.



تعبیر متن قانون اساسی مشروطه توسط "احمد کسروی" میباشد. وی از خانواده ای محترم از تبریز است که روحانی میباشند
.



از دیگر تاثیر گزاران بر قانون اساسی مشروطیت، "دکترمحمد مصدق" ملقب به "مصدق السلطنه" بود که خود از اشرافان قاجار است.


نتیجه: قانون اساسی مشروطه ایران به دستور یک ترک زبان، به خط یک ترک زبان، به تعبیر ترکزبانان و به انشای ترکزبان، ولی به زبان فارسی نوشته شد.

با این حال معلوم نیست که این ستمکاران نادان و بیسواد چه میگویند و حق خود را از که میخواهند. ملت ایران که حتی در نوشتن متن قانون اساسی مشروطه نیز سهمی نداشته و ترکزبانان آن را نوشته اند. و دیگر آنکه به رسمیت رسیدن زبان پارسی چه ربطی به فارس شوونیست دارد؟

۱۳۹۳ خرداد ۳, شنبه

من در عجبم

شانزده آذر 1332 مصادف است با تظاهرات دانشگاهیان و کشته شدن سه دانشجو در برخورد با نیروهای انتظامی در دانشگاه فنی تهران میباشد. اسامی سه کشته شده به این ترتیب است:
آقای احمد قندچی از طرفداران جبهه ملی که با حزب توده مراوداتی داشت.
آقای آذر (مهدی) شریعت رضوی از اعضای کادر دانشجویی حزب توده. خواهر ایشان پوران، همسر دکتر علی شریعتی میباشد.
آقای مصطفی بزرگ نیا عضو کمیته مرکزی جوانان حزب توده.


در مورد کشته شدن این سه هموطن و انگیزه های سیاسی ایشان و یا چرایی عملکرد نیروهای انتظامی، به عمد نظری ندارم، چراکه بیطرف نیستم.
ولی سئوالی دارم، که نزدیک 10 سال بیجواب مانده و اینکه:
پس و پیش وقایع کوی دانشگاه به تاریخ 18 تیر 1387 که هفت کشته و یک ناپدید و دهها استخوان شکسته و غیره داشته، چرا کسی به اهمیت 16 آذر یادبود برگزار نمیکند. چرا بابت هزاران دانشجویی که پس از واقعه 22 بهمن 1357 کشته شده اند و یا ناپدید گردیده اند، کسی سینه زنی نمیکند؟ مگر این جوانان، انسان نبودند؟
چرا کسی به این موضوع تاریخی اشاره نمیکند که نیروی پلیس، روز 14 آذر 1332 یک انبار مهمات حزب توده را چند روز قبل از دیدار ریچارد نیکسون از ایران کشف کرد. چرا باید احزاب سیاسی مسلح باشند؟ قبل از واقعه 28 مرداد که در ایران دمکراسی بی در و پیکری در ایران حاکم بود.



۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۴, یکشنبه

خودی و غیر خودی

چندی پیش چند مرزبان ایرانی به اسارت یک گروه قومی-مذهبی درآمدند که به کمک و همت اهالی بومی اهل سنت و اعتراض شدید ملت ایران، آزاد شدند. متأسفانه در این اقدام تروریستی، مرزبان کشورمان آقای جمشید دانایی فر به دست تروریستها به قتل رسید. جالب توجه اینکه همه گروههای سیاسی و اجتماعی این عمل را تقبیح کرده و سطور زیادی من باب سرزنش این عمل نوشتند. از جمله سازمان چریکهای فدایی خلق و جناحهایی از حزب توده و حزب کمونیست کارگری.

ولی انجام این واقعه با یک واقعه دیگر متقارن بود و آن "واقعه سیاهکل" میباشد. در این واقعه، یک سازمان تروریستی و مسلح به سال 1349 در منطقه سیاهکل گیلان، به یک پاسگاه ژاندارمری حمله کرده و 7 مرزبان ایرانی را به قتل میرساند که اسامی ایشان به شرح زیر است:

پاسگاه ژاندارمری سیاهکل به سال 1349

ستوان تقی مهدی نژاد مظفری
استوار نریمان عبادی
استوار اسماعیل رحمت پور
گروهبان نصیری
گروهبان اسماعیل روشن
و دو تن دیگر که اسامی آنان روشن نیست.

از آنجایی که این گروه پایگاه مردمی نداشت، به دست خود اهالی سیاهکل دستگیر و تحویل ژاندارمری گردید. به روایتی، زنان محله، این گروه مسلح را دستگیر کردند.
جالب اینجاست که عمل گروه تروریستی "جیش العدل" تقبیح میشود ولی آدمکشی چریکهای فدایی خلق که در حقیقت همیشه خلق را فدای خود کرده اند، به عنوان یک "حماسه" هر ساله جشن گرفته میشود!
من باب "حماسه" بودن این آدمکشی دسته جمعی، آقای بنی صدر نظریه ای از خود ترشح کردند که قدری قابل تأمل است. ایشان فرمودند:


"زمان شاه، ارتش مردمی نبود. و لی امروز ارتش، مردمیست."

بلی دیروز ارتش را از مریخ و با کمک صهیونیسم بین المللی وارد کرده بودند. ایشان نه پدری داغدار داشته اند و نه مادری دلسوز.  ولی امروز ارتش ایران را از میان رانهای ائمه اطهار بیرون کشیده اند.
امسال را نیز گروههای چپ این "حماسه" را با ودکای ناب روسی جشن گرفتند. به سلامتی!

سر ناکسان را برافراشتن
وز ایشان امید بهی داشتن
سر رشته خویش گم کردن است
به جیب اندرون مار پروردن است