۱۳۹۳ اسفند ۴, دوشنبه

عجب انقلاب شکوهمندی کردم من!(1)

"کنفدراسیون"

جریان از این قرار است که میخواهم شما هم بدانید، من هم از کارهای شکوهمند سررشته ای دارم و اگرچه نه سر پیاز بودم و نه ته پیاز. بلی درست حدس زدید! میخواهم از سرنوشت خودم در چند خاطره در مورد انقلاب شکوهمند، عقده گشایی کنم.
انقلاب شکوهمند، آنطور که ادعا میکنند، همچین "خود جوش" هم نبود. در نزدیکی ما شهری به نام ماینس (Mainz) وجود دارد که دانشگاه خوبی هم دارد. آنموقع که کنفدراسیون دوباره پس از مدت مدیدی بعد از دیدار محمد رضا شاه از آلمان، جان جدیدی گرفته بود، مانند انکیزیسیون قرون وسطی از خوابگاه به خوابگاه میرفتند و از همه دانشجویان ایرانی اعتراف میخواستند که علیه شاه هستند. اگر مخالف شاه نبودی، اگر کتکت نمیزدند، لا اقل تا پایان دوره دانشجویی دمار از روزگارت درمیآوردند. شبی اینها ریختند در خوابگاهی در محله Hechtsheim شهر ماینس و از اتاق به اتاق میرفتند و اقرار میگرفتند. دو دانشجو هم که ابدا سیاسی نبودند، حاضر به اقرار نمیشدند که کار از جر و بحث به کتک کاری رسید. یک دانشجوی آلمانی که این صحنه ها را دیده بود، برای میانجیگری به وسط آمد. ولی یکی از "رفقا" چنان او را به کناری پرتاب کرد که او از بالکن طبقه دوم به پایین پرتاب شد و ریق رحمت را به سر کشید. اگر کسی به یاد جریانات کوی دانشگاه بیافتد و به یاد آورد که چگونه دانشجویان را از بالکن و بام خوابگاهها به پایین میانداختند و میکشتند، بداند که اینان استادانی از اعضای کنفدراسیون داشته اند.
در ضمن اگر کسی نام آن دانشجوی آلمانی را میداند، لطفا برایم بفرستد تا آنرا ضمیمه این نوشتار کنم.
در آن زمان کنفدراسیون دانشجویان ایرانی اگرچه بیشتر به شوروی کمونیستی نزدیک بود، ولی بودجه مالی آن را سفارت چین در برلن غربی تأمین میکرد. ساپورتهای دیگر را هم سازمان مخفی آلمان شرقی "اشتازی" ارائه میداد.
سابقه کمکهای اشتازی به کنفدراسیون سابقه طولانی تری داشت.
اگر به یاد داشته باشید، شاه و فرح به سال 1967 دیداری از برلین غربی داشتند که با اعتراضات و تظاهرات خشونت آمیز کنفدراسیون دانشجویی مواجه شدند. در روز 2 جون 1967  یک دانشجوی آلمانی به نام Benno Ohnesorg در جریان تظاهرات با شلیک گلوله ای به سرش کشته شد. قاتل او پلیسی به نام Karl-Heinz Kurras بود. بعدها معلوم شد که این پلیس دستور کشتن یک بیگناه در این تظاهرات را از اشتازی  ، سازمان مخفی آلمان شرقی، و با اطلاع چند تن از اعضای کنفدراسیون گرفته است! بلی، این آقا جاسوس اشتازی آلمان شرقی در برلین بود.

   

تهوع آور از همه اینکه، یک هنرمند چپ اندیش آلمانی، پس از کلی تظاهرات و به آتش کشیدن خیابانها توسط چپهای آلمانی به خاطر قتل این دانشجوی نگونبخت، مجسمه ای به یاد بود او ساخت که هنوز که هنوز است، جلوی دروازه اپرای برلین نصب است. این مجسمه، به قول سازنده اش، نماد خشونت پلیس جیره خوار سرمایه داران میباشد.


اگر شما چیزی از این جریانات "تاریخی" فهمیدید، به من هم بگویید. با اینکه من هم در خیلی از تظاهرات شرکت داشتم، ولی هنوز که هنوز است نفهمیدم چه بر ما گذشت.
در ضمن حساب کنید سود پرتقال فروش را.
چند سال قبل خواستم چند تا از این کنفدراسیونیهای قدیمی را قلقلک دهم. از ایشان جریان کشته شدن آن جوانک کوی دانشگاه ماینس را پرسیدم. یکی از ایشان گفت: این بابا  خودش از آن بالا افتاده پایین. یاد یک جوک قدیمی افتادم: پلیس کشیک از غضنفر میپرسد: چرا گوش رفیقت را با چاقو بریدی؟ غضنفر هم میگوید: جناب سروان به جان بابات گوش رفیقم خودش گرفت به میخ، شکست.
بعد سئوال دوم را از رفیق کنفدراسیونی پرسیدم: شما چرا مخالف شاه بودید؟ گفت: آخه شاه داشت ثروت مملکت را میداد به گا!
این یکی را دیگر راست میگفت. شاه با پول ملت ایران، این "رفقا" را فرستاد که دکتر و مهندس شوند. ولی در فرانکفورت و برلین اگر راننده تاکسی ایرانی سن بالا پیدا کنید، همان کنفدراسیونیهایی هستند که که با پول ملت شده اند راننده تاکسی و یا پیشخدمت رستوران.
البته خیلی از این آدم نماها هم به کمک آلمان شرقی رفتند فلسطین و لیبی و عراق و در مجموع بعد از تروریست شدن، کمکهای شایانی به کشور ایران کردند که هنوز هم به آن افتخار میکنند. مانند آقای ناصر کاخساز که عضو گروه فلسطین بود و یا هست.