۱۳۹۳ مهر ۲۸, دوشنبه

ما کردها و کوبانی


از این چندین رجال سیاسی که بزرگترین ضربه ها را به ایران و ایرانیت زده اند، میتوان بنی صدر را نام برد. اصولا ایشان نقدی بر گذشته خود ندارد و اگر مصاحبه های ایشان را خوانده و یا شنیده باشید، ایشان هر نوع نقد بر گذشته خود را، بدون بروبرگرد رد میکند. از دیدگاه ایشان، دیگران اشتباه کرده اند و همیشه اغماض در برخورد با ایشان در کار بوده.
ولی چند روز پیش من مصاحبه ای از ایشان در اینترنت در مورد کردها و کوبانی خواندم که باید بگویم بسیار واقع گرایانه بود. گرچه آقای بنی صدر از رجال محبوب نه تنها من، بلکه آحاد ایرانیان نیست، ولی اگر کسی حرف حساب زد، نباید آن را رد کرد.
مصاحبه گر از بنی صدر میپرسد: "...شاهد همدردی ضعیفی با فاجعه کوبانی و در عین مقاومت قهرمانانه پیشمرگه‌های زن و مرد، در منطقه هستیم و حتا در میان خود کرد‌ها این احساس همدردی همه گیر نیست ...  بنظر شما علت چیست؟"
در پاسخ آن، آقای بنی صدر میگوید: "... واقعیت این است که ناسیونالیسم قرن بیستم بسیاری از سازمان‌های کرد، تحت تاثیر ناسیونالیسم اروپایی قبل از جنگ جهانی دوم (و حالا نیز ولی با حالتی رقیق‌تر.) در هر کشوری که بوده بر تضاد بنا شده است. در تعریف هم همین‌طور. در عراق کرد بر ضد عرب خود را تعریف کرده و در ایران برضد فارس و در ترکیه برضد ترک. خب وقتی گفتمان کردی این گروه‌ها و سازمان‌ها بر دشمنی با دیگری بنا شده است اولین چیزی که از جای بر می‌خیزد، احساس اطمینان و نیز همدردی می‌باشد!"
در تأیید این گفته میتوان حتی نامگذاری احزاب در کردستان ایران را نام برد. مثلا پس از کلی تقلا و فشار، حزب دمکرات کردستان در کردستان ایران، واژه "ایران" را هم به نام حزب خود ضمیمه کرد. در هرکجا که با یک کرد "ایرانی" صحبت کنید، در حین مخاطب کردن شما، از واژه "شما ایرانیها" استفاده میکند!
در حالی که وطندوست ایرانی، هر قومی را در واژه وطندوستی خود و بدون چون چرا میگنجاند، اکراد و اتراک فقط از قوم خود که هیچ، بلکه از واژه "ملت" خود نام میبرند.
آنوقت آن وطندوست "ایرانی" در تک تک شهرهای ایران و حتی خارج از ایران برای کردهای کوبانی ابراز همدردی میکنند ولی آن کرد "هموطن" لحظه ای به کشته شدن مرزبانان خود در مرز پاکستان اشک نمیریزد.
تجربه خصوصی من در ایران هم همین و بلکه بدتر بوده. همسایه ای از سنندج داشتیم که کرد بود به نام مشکوه السادات. گاهی با بچه های دیگر میرفتیم در خانه شان را میزدیم که بچه هایشان هم بیایند بیرون باهم فوتبال بازی کنیم. پدر ایشان هیچگاه این اجازه را به دو پسر خود نداد. ولی ما در عالم بچگی از رو نمیرفتیم.
چند بار من در عالم کودکی از پدرم علت این ماجرا را جویا شدم ولی او جوابهای غیر قابل قبولی میداد و طفره میرفت. آخر سر یکبار حوصله اش سر رفت و قدری خشن گفت: "باباجان آنها کرد هستند و پدرشان اجازه نمیدهد که با شما بازی کنند." من تا چندین سال نفهمیدم که مگر کرد بودن چه تضادی با فوتبال بازی کردن با بچه های محله دارد!
از قضای روزگار، روزی خانم خانواده با مادرم در صف ماست و یا شیر درد و دل کرده بود. گفته بود که هر وقت به سنندج میروند، بچه های محله آنجا، فرزندانشان را کتک میزنند. چرا؟ برای اینکه به آنها گفته بوده اند که اینها از تهران میآیند و اینها همانهایی هستند که اسباب بازیهای شما را دزیده اند!
بله همشهری! حماقت گاهی همچون پتک چنان برفرقت میکوبد که جد و آبادت را هم فراموش کنی.


۱ نظر:

ناشناس گفت...

داداش شما نباید همه را به یک چشم ببینی، اتفاقا تا چند سال پیش، کردها هم مثل سایر ایرانی ها فقط با جمهوری اسلامی مخالفت میکردند و شعارشان این بود : خودمختاری برای کردستان، فدرالیسم برای ایران. ولی حالا جو فضا عوض شده و کردها هم تحت تأثیر افکار بیگانگان قرار گرفته اند که اکثر اینهایی که کرد را از ایرانی جدا میدانند و ایرانی بودن را مساوی فارسی زبان بودن میدانند، اصلا دیپلم هم ندارند و هیچ مطالعات تاریخی و زبانشناسی ندارند. درود بر شما، من یکی از خوانندگان پروپاقرص مطالب شما هستم
امضا: یک کرد وطن پرست و ایراندوست ارومیه ای