۱۳۹۵ اسفند ۱۳, جمعه

کمونیسم، بچه ای که ناقص زاده شد (6)


"درسهایی از پرفسور روانپزشکی"

اولین روز کلاس "روانکاوی اجتماعی" را در دانشگاه آلمان هرگز فراموش نمیکنم.
پرفسور ما بدون کوچکترین مقدمه ای و حتی بدون معرفی خودش، ما را به سه گروه تقسیم کرد. به هر گروه، 10 برگ A4 و یک قیچی داد. او از ما خواست که بدون استفاده از چسب و به کمک کاغذ، یک برج بسازیم. هر گروهی که برجش از بقیه طولانی تر بود، برنده میشد.
شرط دوم این بود که ما باید از برگهای کاغذ با قیچی، رشته های 1 در 10 سانت را ببریم و با آن رشته ها آن برج کذایی را  بسازیم.
شرط سوم آن بود که هر گروه باید نمایندۀ یک سیستم جاری بر روی زمین باشد.

1- گروه اول یک پادشاه داشت که او را خود پرفسور تأیین کرد.
2- گروه دوم باید خودش یک رهبر را انتخاب میکرد و بنا به فرمان او برج را میساخت.
3- گروه سوم هم بدون قرار قبلی و نسبت به علاقه و خلاقیتش میباید در کار ساخت برج کمک و مشارکت کند.

بعد به ما گفت که نتیجۀ این مسابقه را از قبل به روی کاغذ نوشته است و آن کاغذ را به دست یک دانشجو داد و به ما 10 دقیقه وقت داده و از کلاس خارج شد.

با اینکه "پادشاه" گروه اول در عمرش "برج" نساخته بود، با هماهنگ کردن همه و با تشویق و گاهی فریاد، موفق شد که برج را در 9 دقیقه بسازد.

در گروه دوم ولی حرکتی در کار نبود، از همان لحظۀ اول دو تا خروس جنگی با هم برای به دست گرفتن رهبری دعوا را شروع کردند. بقیه هم نشسته بودند و نگاه میکردند. آخر سر دو نفر ناظر شروع به فشار آوردن کردند که وقت دارد میگذرد و ما هنوز شروع نکرده ایم. خروس کوچکتر به ناچار تسلیم شد ولی به خاطر کمبود وقت، گروه موفق به ساختن برج قابل قبولی نشد.

ولی گروه سوم بسیار جالب بود. ایشان از همان لحظۀ اول و با سرعت زیادی شروع به کار کردند. اگر آنها را میدیدی، فکر میکردی که در نصف وقت، یک برج طولانی میسازند. ولی از آنجایی که هماهنگ نبودند و هرکس بنا به ذوق و سلیقۀ خود میساخت، دائما برجشان فرو میریخت. دست آخر هم موفق به ساختن هیچ چیز نشدند. فقط انرژی و وقتشان تلف شد.

پس از 10 دقیقه پرفسور آمد و نتیجۀ از پیش نوشته شده را به همه نشان داد. همۀ خوانندگان ما میدانند که پیش بینی پرفسور ما چه بود.
پیام رسید!
یک جامعه پیچیده تر از آن است که هرکس ساز خود را بزند...

هیچ نظری موجود نیست: