۱۳۹۷ اردیبهشت ۳۱, دوشنبه

Clausewitz که بود؟ سرلشگر؟ فیلسوف؟ تاریخدان؟ اندیشمند نظامی؟



به نظر من از میان اینهمه نظامی حرفه ای،  تاریخدان و فیلسوف، جملات کسی تا این حد تحریف نگردیده و خودش مورد بی توجهی قرار نگرفته  تا بزرگمردی همچون Clausewitz. 
Clausewitz در سال 1780 در خانواده ای از پروس شرقی در شهر Breslau به دنیا آمد. پدرش مأمور مالیات بود. هر دو برادر  او نیز از افسران عالیرتبۀ ارتش بودند.
او اولین تجربۀ جنگی خود را بر علیه نیروهای ناپلئون در نبرد حصر شهر ماینس به دست آورد. پس از این پیروزی کوچک، او مدتی را صرف تحقیقات خود نمود. او چندین سال را صرف مطالعۀ انقلاب فرانسه، اخلاق و فلسفه، منطق، تاکتیکهای جنگی و منطق کرد.
در نبرد Jena از نیروهای ناپلئون شکست خورد و تسلیم گردید. حدود یک سال هم در اسارت به سر برد. در حین اسارت، در نامه های خود علل شکست پروس ها را تجزیه و تحلیل کرد.
پس از آزادی و ارتقای درجه، مامور بازسازی و رفرم در ارتش پروس گردید. از آنجایی که پروس از فرانسه شکست خورده بود، او نمیتوانست به دلایل اخلاقی با ناپلئون همکاری نماید. بنابراین از ارتش پروس جدا شده و به ارتش روسیه پیوست.
پس از پایان قائلۀ ناپلئون، پادشاه پروس فریدریش ویلهم سوم از استخدام مجدد او در ارتش پروس سر باز زد و علت آن را خیانت وی به ارتش نامید.
شکوفایی و الحاق مجدد او به ارتش و طی کردن مراحل نظامی وی تا رسیدن به مقام سرلشگری، بسیار طولانی میباشد که از حوصلۀ من و این نوشتار خارج است.

تئوریهای Clausewitz  کدامین بودند؟

او سعی میکرد که به افسران بفهماند که تاکتیکهای نظامی، سیستماتیک نیستند. یک نظامی باید یاد بگیرد که تصمیماتش "منطقی" و مطابق با "واقع گرایی" همراه باشند. به طور مثال او بر این امر پافشاری میکرد که یک لشگرکشی فقط تا حد پایینی پیرو آماده بودن و برنامه ریزی میباشد چرا که کوچکترین عامل غیرمترقبه میتواند تمامی نقشه ها را نقش بر آب کند. یک افسر باید قابلیت این را داشته باشد که در صحنۀ نبرد برپایۀ اطلاعات نادرست و عوامل نامترقبه، تصمیمات قاطع و صریح بگیرد و آن را مورد اجرا قرار دهد.
به نظر Clausewitz ، جنگ والاترین فرم ابراز وجود یک ملت است. در اینجاست که او جنگ و رابطۀ آن با ملت را از دید فلسفۀ وجودی مینگرد. چرا که جنگ، ابزاری برای ادامۀ وجود ملت به هنگام شکست سیاست میباشد.
در کتاب "در باب جنگ" مینویسد:"جنگ خشونتی میباشد تا به کمک آن بتوان حریف را وادار به پذیرفتن ارادۀ خود نمود".
به عقیدۀ Clausewitz  جنگ با حملۀ دشمن شروع نمیشود. او عقیده دارد که جنگ با شروع دفاع از خود آغاز میگردد.
بدون دفاع ، جنگ مسلحانه ای در کار نیست. این را نطفۀ شروع جنگ میداند.
بنابر این برای اینکه کار به جنگ نرسد، باید  یک ارتش نهایتا بزرگ، مطابق با امکانات کشور بنا نهاد تا دشمن از حمله به کشور بترسد.

محورِ هدف و وسیله 
Clausewitz  جنگها و نبردهای بسیاری را بررسی میکند. او سابقا هدف جنگ را تحمیل ارادۀ خودی به حریف تعریف کرده بود.
 سپس او این جمله را چنین تکمیل میکند:"هدف جنگ را سیاست تعیین میکند. جنگ، دشمن را بیدفاع میکند. بیدفاع کردن دشمن، راههای مختلف دارد. یکی از این راهها، خنثی کردن ارتش دشمن است. راههای دیگری غیر از نابودی ارتش دشمن هم وجود دارد. نابودی ارادۀ نبرد به کمک  نبرد تبلیغاتی (پروپاگاندا) و تحریم و انزوای دشمن به کمک همپیمانان خارجی هم به همین هدف، یعنی به زانو درآوردن دشمن میانجامد. برای رسیدن به این هدف باید از تمامی نیروی خلاقیت، اخلاقی و فیزیکی خود برعلیه دشمن یاری جست..."

در اینجاست که او جملۀ معروف خود را بیان میکند:" در حقیقت جنگ، ادامۀ سیاست ولی با ابزار دیگر است..."
هیچ جمله ای مانند این جمله توسط افراد ناآگاه تا چنین حد از کانتکس خود خارج نشده و تا این حد مورد جعل واقع نگردیده است.
فقط ماکیاولی بینوا بعد از Clausewitz  چنان مورد بیمهری ضد روشنفکران بیسواد قرار گرفته است.

ولی در همینجا Clausewitz  تاکید میکند که جنگ و ارتش وسیله ای بیش نیستند و باید پیرو سیاست باشند و هرگز نباید جانشین سیاست باشند.

جنگ واقعی و جنگ تمام عیار

آنطور که Clausewitz برای پیروزی در جنگ، استفادۀ کامل از نیروهای اخلاقی و فیزیکی را توصیه میکند، این جنگ  به جنگ تمام عیار ختم میشود. در اینجا او سعی میکند که جنگ تمام عیار را تعریف نماید:

1- کسی که با بیرحمی کامل از تمامی ابزارهای مادی و معنوی استفاده میکند، باید موفق شود که کفۀ ترازو را به نفع خود سنگین کند. البته باید مواظب باشد که دشمن نیز به این فکر نیافتاده باشد. وگرنه هر دو جناح از مرزهای متعارف نبرد خارج میشوند.
2- تا زمانی که حریف کاملا به زانو نیافتاده باشد، این خطر وجود دارد که دوباره به پا خیزد و اینبار تو را مغلوب نماید.
3- از آنجایی که هیچکس از حد و حدود قاطعیت حریف خود باخبر نیست، باید سعی داشت که همیشه بیشترین قاطعیت را از خود نشان داد.
برای رسیدن به 3 نکتۀ بالا، سیاست باید از تمامی امکانات ملی خود حد اکثر استفاده را نماید که او آن را "جنگ تمام عیار" مینامد.

برای پیروزی در نبرد، او 3 نکتۀ بالا را را منطقی دانسته که تا آخر فکر آن را کرده است که (به گفتۀ خودش) در واقعیت امکان پذیر نیست!
چرا امکان پذیر و غیر واقعیست؟ او دلایل آن را برمیشمارد:

1- نبرد میان دو حریف میباید بدون دخالت نفر سوم انجام پذیرد. ولی چنین چیزی در تاریخ پیش نیامده است.
2- هدف دو حریف باید یا صلح باشد و یا جنگ. ولی پروسۀ رسیدن به این دو هدف در هر دو حالت یکی میباشد.
3- نتایج فرضی جنگ (زمان بعد از جنگ، فرمهای صلح) نباید تاثیری بر روی نحوۀ پیشبرد جنگ داشته باشند.

به خاطر همین Clausewitz توصیه میکند که اگر جنگ شد، به همان جنگ متعارف باید بسنده کرد. وگرنه ابعاد آن از کنترل خارج خواهد شد. ابعادی که به خودی خود هم قابل کنترل نیستند. این از اشتباهات هیتلر در قرن بعدی بود.
کسانی به خاطر تعاریف او از جنگ تمام عیار، او را از طرفداران جنگ تمام عیار معرفی کرده اند که این کمبود آشنایی آنان را از افکار Clausewitz میرساند.

 تعریف تاکتیک و استراتژی

برای Clausewitz پایه و اساس شروع یک جنگ، آمادگی ارتش برای جنگ میباشد.
برای او "تاکتیک"، نحوۀ استفادۀ از ارتش در یک نبرد میباشد.
ولی "استراتژی" برایش نحوۀ بهره برداری از یک نبرد برای پیشبردن جنگ است.(به عمد باختن در یک نبرد، میتواند به پیروزی در جنگ بیانجامد. به طور مثال: اجازه دادن شوروی به پیشرفت در اعماق خاک شوروی و در نهایت قطع ارتباط ارتش آلمان در صحنۀ نبرد با سرزمین پدری)

حمله و دفاع

Clausewitz دفاع را بر حمله ارجحیت میدهد چرا که نیاز به منابع کمتری دارد. ولی او دفاع را یک جا نشستن و منتظر دشمن شدن را تعریف نمیکند. او دفاع را در مانور دادن با انعطاف کامل میداند. او میداند که یک مدافع از لحاظ استراتژیکی میتواند مدام در حال حمله باشد. بهترین مثال برای این گفته، نحوۀ نبرد ژنرال Robert E. Lee میباشد.
به عقیدۀ Clausewitz، مدافعین باید تا زمانی به این تاکتیک ادامه دهند که دشمن به رخوت آمده و فلج شود. آنجاست که باید مدافعین رل خود را عوض کرده و با مهاجم تبدیل گردند  و پیروز جنگ گردند.
بارزترین نمونه های تاریخی را میتوان در نحوۀ دفاعی و جنگی روسها در جنگ با ناپلئون و هیتلر یافت. ولی این شیوۀ جنگی فقط در صورتی انجام پذیر است که کشور مورد هجوم قرار گرفته، از وسعت کافی مانند روسیه برخوردار باشد.

جنگ، آری یا نه؟

Clausewitz بدون شک از مخالفین جنگ است. همانطور که توضیح داده شد، او شروع جنگ را با آغاز دفاع از خود تعریف میکند.
او اکیدا توصیه میکند که اگر سیاست به نفع جنگ رأی داد، جنگ باید تمام عیار باشد. از آنجایی که جنگ تمام عیار شدنی نیست، شکست هر دو طرفین در جنگ حتمیست.
او میداند که چه مدافع و چه مهاجم، دچار خسارات فراوان بدون بازگشت جانی و مالی میشوند. در ضمن متذکر میشود که هر جنگ پایانی دارد و باید به مابعد جنگ هم فکر کرد، اگر جنگ تمام عیار نباشد.
ولی او در عین حال تأکید میکند که  جنگ شوخی نیست و از آنجایی که یک تصمیم نهایی در پی ادامۀ سیاست میباشد، باید جنگ شروع شده را "تمام عیار" ادامه داد تا لا اقل یک شانس نامحتمل برای پیروزی در جنگ باشد.
وگرنه بزرگترین راه پیروزی در جنگ را در صلح و انجام ندادن جنگ میداند....

زمانی که کتاب Clausewitz "در باب جنگ" چاپ شد، مورد توجه خاصی قرار نگرفت. دهه ها گذشت تا اندیشمندان به ارزش واقعی این کتاب پی بردند.
چنانکه تئوریهای او نه تنها در آکادمیهای نظامی، بلکه در رشته های مدیریت و کسب و کار دانشگاههایی مانند هاروارد تدریس میشوند.

به قول ژنرال Sherman:
"War is Hell"

هیچ نظری موجود نیست: