۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

یکی بود، یکی نبود


یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، توی همین تهران خودمون، یک خانواده ترک نشسته بود. حالا شاید یکی پرسید: تو از کجا میدونی که این خانواده در تهران بوده و یا حتی ترک بوده؟ من میگم: چون این خانواده همسایه ما بود!
آره، کجابودم؟ آهان! این خانواده مانند 90 درصد ترکزبانهای تهران ،بعد از انقلاب به تهران کوچ کرد. اسم پدر خانواده "محمد قصابی" بود که چند روز بعد میگفت اسمش "کرامتجو" هستش.
این خانواده 3 تا بچه داشت بین 14 تا .17 دو تا خواهر و یک برادر. قصه ما بیشتر مربوط میشه به گل پسر این خانواده. این شاه پسر ما که اسمش "امیر" بود، سوای اینکه همیشه یک چاقو توی جیبش داشت، علاقه عجیبی به حیوانات داشت. خیلی به حیوانات مهربونی میکرد. مثلا یکبار جلوی چشمهای حیرت زده بچه های محل، سر یک گربه را برید. از آنجایی که ما بچه های تهران خیلی سوسول بودیم، کلی کف کردیم! یادم میاد که یکبار هم یک سار گرفته بود و جلوی ما سر سار را در دهانش گذاشت و زنده زنده جوید و تف کرد روی زمین. من که یک تهرانی سوسول هستم، یک هفته کابوس میدیدم.
جالب تر اینکه پدر امیر، او را مرتب کتک میزد. یکبار خواهر او که "الهام" نام داشت برایمان تعریف کرد که پدرش، امیر را اقلا هفته ای یکبار لخت به داخل وان حمام میاندازد و با زنجیر کتک میزند و او وخواهر دیگرش منصوره برای تفریح به حمام به تماشای کتک خوردن برادرشان میروند! که باز هم این بچه سوسول شما که من باشم بدجوری کف کردم.
بعدها پدر و مادرم که هنوز در تهران هستند با نهایت تعجب برایم داستانهای عجیبی را از امیر تعریف میکردند. در خلال جنگ این امیر ما سعی کرده بود که از مرز پاکستان قاچاقی فرار کند که او را میگیرند و به زندان میاندازند. از زندان در آمده، به طرز عجیبی جذب بسیج میشود. در آنجا گویی گند بالا میزند و از آنجا بیرونش میکنند. حالاهم به یکباره فهمیده که دشمن اصلیش تا به امروز فارسها بوده اند و جزو پانترکان شده و گاهی شبها در خیابان عربده میکشد و هویت از دست رفته اش را طلب میکند.
قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید.

۱ نظر:

کاونی گفت...

چه بدبختی هستی که فکر میکنی این اراجیفت رو باور میکنن بدبخت چشمات رو وا کن دور و برت رو ببین شما شکست خوردید شما پانفارس ها شکست خوردید همین به همین سادگی.

فارس واقعی و ترک واقعی امروز متحد شدند تا سگ هایی مثل شما را از بین ببرند در واقع این پارس های آخرت هست به زودی در خانه زده خواهد شد و شما را به مکانی انتقال داده و وقتی چشم باز می کنید متوجه میشوید که در اداره اطلاعات قرار دارید به زودی خبر های بیشتری میشنوید.