۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

قصه های خوب برای بچه های خوب

نامش "آرزو" بود و از ترکیه. میخواست که من دماغش را عمل کنم. من ایرادی در بینی او نمیدیدم. در ضمن او از "مشتریان" دائمی من بود. به او گفتم که تعداد جراحیهای پلاستیکی که بر روی خود انجام داده، من را دارد نگران میکند. دلیلش را از او پرسیدم. ناگهان بغضش ترکید و داستان زندگی خود را برایم تعریف کرد.
بزرگترین مشکل او، پدرش بود. مردکی دائم الخمر، معتاد و خشن. زمان کودکی، این مردک دختر کوچک خود را به "چایخانه" ترکان میبرد و برای اینکه دخترش از او فاصله نگیرد، او را با طنابی مانند یک سگ به پایه میز میبست تا بتواند با خیال راحت قمار کرده و الکل بنوشد. او آدمی نبود که اهل کار باشد. مادر "آرزو" که زنی پرکار بود و صاحب یک خیاط خانه بزرگ، پول قمار و الکل و تفریح این مردک را تأمین میکرد. مردک هم در "چایخانه" ترکان، مانند بقیه "بوزقورت" (=گرگ خاکستری) شده بود و به ترک بودنش افتخار میکرد. شب هم به خانه آمده و زنش را به سختی کتک میزد. آرزو برایم تعریف کرد که چگونه پدرش گاهگاهی او را مجبور میکرده که خون مادرش را از روی زمین تمیز کند.


به همین دلیل هم آرزو از دیدن خون حالش به هم میخورد و گیاهخوار شده بود. آرزو هم روزی خانه والدین را ترک میکند و به خانه زنان پناه میبرد. مادرش هم پس از چندی از پدرش طلاق میگیرد. از آنجایی که جراحات روحی او زیاد بود، مسئول خانه زنان، آرزو را به طور مدام به پیش یک روانپزشک میبرد. روانپزشک طوری به عمق جراحات روانی آرزو پی میبرد که برای اولین بار در سابقه شغلی خود، مریضش را به خانه خود برده و همراه همسرش مبادرت به بزرگ کردن و مداوای آرزو میکند. پس از چندین سال مداوا و مواظبت، آرزو خود را مستقل کرده و پس از دوره آموزشی با همسر کنونی اش آشنا میشود. مشکل این است که همسر کنونی او کرد و علوی میباشد. این برای آرزو مشکلی را تداعی نمیکرد. ولی برای خانواده آرزو چرا. آرزو به مادرش گفته بود که مایل به ازدواج است ولی محال است که پدرش را به جشن عروسی خود دعوت کند. مادر آرزو گفته بود که آرزو را مسئول طلاق از پدرش میداند وگرنه زندگی خوبی را با پدرش داشته است و اگر پدر آرزو را دعوت نکنند، چنین و چنان میکند. آرزو هم با پدرش تماس گرفته و گفته بود که اگر او الکل ننوشد و دری وری نگوید، میتواند به مدت 30 دقیقه در عروسی وی شرکت کند. پدر آرزو هم سیاه مست به عروسی آرزو آمده و عروسی را به هم میریزد و به داماد و فامیل داماد که کرد هستند، فحشهای آنچنانی میدهد و مجلس را به هم میزند. گرگهای خاکستری اصولا با کردان پدرکشتگی داشته و ایشان را آدم نمیدانند. آرزو هم پدر را بیرون میکند. فردای آن روز آرزو در کلاس کاراته ثبت نام کرده تا بتواند به تلافی رفتار غیر انسانی پدرش، وی را روزی با دستان خود بکشد. ولی دیگر قادر به ملاقات پدر نمیشود.
از قضای روزگار این پدر 65 ساله، دختر 15 ساله ای را تجاوز کرده و او را حامله میکند. بعد هم با دختر با خطبه عقد یک ملا ازدواج مینماید.


با شنیدن این خبر، مادر آرزو به او تلفن کرده و دخترش را با باد ناسزا میگیرد و میگوید که آرزو مسئول اعمال پدرش میباشد.
آرزو هم اکنون با خود در تضاد کامل است. روانش بسیار خراب بوده و از خود متنفر است. به همین دلیل هم بدون داشتن دلیلی موثق، خود را مسئول دانسته و مایل به تغییر خود میباشد که بهترین راه را در جراحی پلاستیک یافته است.
من ولی او را به خانه فرستاده و در لیست سیاه قرار دادم.

۲ نظر:

فرهاد مفيدي گفت...

درود بر شما

متاسفانه بزرگترين بازنده ي شرايط كنوني هم ميهنان آذري ما هستند تا امروز كسي نمي پرسيد چرا بازار در دست آذريان است و يا مقامات حكومتي آذري هستند كه به راستي نسبت تصدي ايشان با اقوام ديگر قابل مقايسه نيست و به صورت سنتي از دوران قاجار اين نسبت حفظ شده است, با اينحال هيچگاهاگر گلايه اي هم مطرح مي شده بر حسب قوميت نبوده اما با اين ديوانه بازيهاي پانتركان كه تصور كردند تجزيه ي كشوري سه هزار ساله به راحتي زوزه ي گرگي كشيدن است نه تنها چيزي به دست نخواهند آورد بلكه همه ي اين امتيازات سنتي از دست خواهد رفت چون ايشان خودشان عامل تحريك ديگر قوميتها و حساس شدن آنها هستند

تارنگار شما را در وبسايت حزب پان ايرانيست پيوند دادم


http://www.paniranist.org/sites.htm

http://www.pan-iranist.org/sites.htm


پيروز باشيد
پاينده ايران

افشین گفت...

آقای فرهاد مفیدی،
با سپاسگزاری، به نکته جالبی اشاره نمودید.
مدیر وبلاگ