۱۳۹۴ آذر ۱۷, سه‌شنبه

عجب انقلاب شکوهمندی کردم من(16)

"آقا مُرشد شهر ما"

باید به این مورد اذعان داشت که چپها تا حد خوبی در آلمان ارگانیزه میشدند. دلیلش هم وجود ساختارهای موجود از دوران "کنفدراسیون" بود.
هنوز یک هفته هم از اسکان ما در دهاتمان نگذشته بود که سر و کله "یعقوب" پیدا شد. یعقوب مانیفست یک چپ ایرانی بود!
با اینکه اقلا ده سال از اقامتش در آلمان میگذشت، هنوز آلمانی را با لهجه ای بسیار غلیظ و دستورزبان کاملاً اشتباه صحبت میکرد. سیگاریِ شدید بود و مانند بقیه چپها، ظاهری ژولیده داشت. نکته مضحک اینکه او در آلمان، دانشجو هم بود! او تئاتر میخواند که خودش ماجرایی شنیدنی دارد که باید و حتما آن را برایتان تعریف کنم:
"یعقوب" ترک بود. و با همان لهجه ترکی اردبیلی و به همان غلظت، آلمانی صحبت میکرد. ولی فارسی که حرف میزد، بدون لهجه بود! این راز خلقت را من هرگز نفهمیدم.
اتفاقا او در همان دوران که ما آنجا بودیم،  درسش را با هزار درد و تألم به پایان رسانید. جهت پایان دادن به تحصیل و اخذ مدرکش، میبایست یک قطعه تئاتر را بر روی صحنه اجرا میکرد. او قطعه تئاتری را به نام "پرومته" انتخاب نمود. از آنجایی که زبان آلمانی او از ننه بزرگ اینجانب هم بدتر بود، این قطعه را به زبان "فارسی" اجرا کرد! و از آنجایی که هیچ فرد آلمانی هم دوره ایش قادر به هم بازی بودن با او نبود، بچه های پناهنده با او بر صحنه تئاتر همبازی شدند.
از تمامی بینندگانی که در آن جلسه حاضر شده بودند، آلمانیها کلمه ای از این تئاتر را نفهمیدند.
"یعقوب" خط دهنده چپهای ناحیه تحت کنترلش بود. او بود که میگفت بقیه مثلاً از امروز چه موضعی دارند و یا باید چه فکر کنند. او شدیداً میل داشت که روی صندلی بنشیند ولی دیگران میبایستی یک نیمدایره دورش روی زمین مینشستند. این امر برایش لقب "مُرشد" را به ارمغان آورد.
من هم از روی بیکاری، گاهگاهی به حرفهای مُرشد گوش میکردم.
این مُرشد ما نه از نظر ظاهری و عملکردی فرقی با مرشدهای زمان قاجار داشت و نه از نظر محتوا. او به طرز عجیبی از دنیای برونی بی اطلاع بود. بدون رو دربایستی بگویم که مانند یک دهاتی پشت کوه، بیسواد بود. من سر جریانات مختلف و پیش پا افتاده ای با او مجبور به بحث میشدم. چند نمونه:
1- او دائما با آب و تاب از دستاوردهای "رفیق استالین" تعریف میکرد که چگونه در زمان او، اولین انسان که همانا "یوری گاگارین" باشد، پایش را بر روی کره ماه گذاشته است. من یک اشتباه بزرگ کردم و اشتباهم این بود که "مُرشد" را جلوی بقیه تصحیح نمودم. آن روز به او گفتم که یوری گاگارین اولین انسان در "فضا" بوده ونه بر روی کره ماه و نیل آرمسترانگ برای اولین بار پای را برروی ماه گذاشته است. او چنان من را آنجا مسخره کرد و در گوشه ای گذاشت که جرأت نکردم بگویم اگر یوری گاگارین هم بوده باشد، در زمان "خروشچف" بوده و نه در زمان استالین! بقیه هم با تأیید مُرشد، کِرکِر میخندیدند و من را به خاطر بیسوادیم مسخره میکردند!
2- روز دیگری داشتیم همگی تلویزیون نگاه میکردیم. برنامه ای تاریخی در مورد حضور نظامی آمریکا در ویتنام بود. در صحنه ای، یک مسلسل چی آمریکایی را نشان میدادند که از هلیکوپتر به پایین شلیک میکرد. "یعقوب" ناگهان هیجانی شد و گفت: ببین چطور این مزدور امپریالیسم داره خلق ویتنام را با بمب اتمی میزنه"!!!!!!
من درجا گفتم که این مسلسل است و هرکسی دیگر میداند که مسلسل چه ظاهری دارد. اشتباه من این بود که بیسوادی و در عین حال ارتجاعی بودن "مرشد" را دست کم گرفته بودم. او جلوی بقیه یک نگاه تحقیر آمیز به من کرد و گفت: "عیب نداره. چون جوانی، بیسواد هستی. اگر چند تا کتاب خوانده بودی، اینجا چرت و پرت نمیگفتی".
بعد جلوی بقیه برایم توضیح داد که اتم "یک چیز کوچک" است. آن چیزهایی هم که از جلوی مسلسل بیرون میآید، چیزهای کوچکی هستند. پس اتم هستند.
من دلیل آوردم که در هیچ کتاب تاریخی نیامده که آمریکا در ویتنام سلاح اتمی استفاده کرده و این سلاح فقط در ژاپن و فقط دوبار، آنهم در جریان جنگ جهانی دوم مورد استفاده بوده است.
"مرشد" دوباره با لحن تحقیر کننده اش من را مورد شماتت قرار داد:"اشکال نداره. تو بچه ای و تحت تأثیر تبلیغات گوبلسی امپریالیسم غرب قرار گرفته ای. چون بیسوادی، توانسته اند زود گولت بزنند!
حالا بگذریم که من برای خودم سن و سالی داشتم.
بعد از اینکه "مُرشد" تشریفش را برد، من خِفت "ساسان" را گرفتم و از او پرسیدم:" تو که میدانستی که یعقوب مزخرف میگوید چرا حرفهای من را تأیید نکردی؟
او گفت:"هرچه رفیق بگوید، همان".
جای امیر عباس هویدا و انسانهای ایرانساز دیگر را میخواستند چنین آدمهایی بگیرند که خمینی با تیپ پا عذرشان را خواست.


هیچ نظری موجود نیست: