۱۳۹۴ دی ۱۰, پنجشنبه

عجب انقلاب شکوهمندی کردم من (22)

"بیشعوران ایران، متحد شوید"

یکی از بزرگترین مشکلات جامعه بشری، کتمان و باور نکردن حقیقت است. منظور من کتمان حقیقت از روی قصد نیست. منظور من "باور" نکردن حقیقت است. نه از روی بدجنسی، بلکه برعکس، از روی خیرخواهی.
یکی از این باورهای عبث، ایمان به آزادی کشورمان ایران است. همینجا میخواهم آب پاکی را روی دست شما بریزم و بگویم که من و شما و چند نسل بعد از ما، آزادی ایران را هرگزنخواهد دید. این عین حقیقت است.
دلیلش را هم در این نوشتار توضیح میدهم. کلاه خود را در خلوت قاضی کرده و ببینید که آیا قادر به تأیید آن هستید یا خیر.

- چند سال پیش که در ایران بودم، با یک زوج ایرانی طبقه متوسط آشنا شدم. ایشان پسری نیز داشتند که در هندوستان در شهر "پونا" علوم کامپیوتری میخواند.
خانم خانواده آرشیتکت و از همه مهمتر استاد دانشگاه بود. آقای خانواده هم رئیس بازنشسته بانک. در ملاقاتی که یکبار با هم داشتیم، سخن به بیراهه دانشگاه تهران رفت و صحبت از طرح سردر معروف دانشگاه تهران شد. برادر من هم که در آنجا حضور داشت، از آن خانم پرسید که آیا او آقای کورش فرزامی، طراح دروازه دانشگاه تهران را شخصاً میشناسد یا خیر. چرا که او از معروفترین طراحان قبل از انقلاب میباشد. این خانم نه تنها نام آن طراح را نمیشناخت، بلکه مصرانه بر این امر پافشاری میکرد که دروازه دانشگاه تهران "بعد از انقلاب" ساخته شده است. برادرم هم با متانت مثال آورد که اگر به عکسهای زمان انقلاب و تظاهرات مقابل دانشگاه تهران نگاه کنیم، سر در دانشگاه تهران مشخص است. ایشان ولی زیر بار نمیرفت. انگار که گوگل وجود ندارد و فقط با گفتن یک "نه"، همه چیز درست میشود.


جالبتر از همه اینکه، این خانم با آب و تاب برای ما تعریف کرد که جهت ارتقای سطح کتابخانه رشته مهندسی دانشگاه تهران، به آن کتابخانه یک جلد "قرآن" هدیه کرده است! انگار که قرآن در یک کشور اسلام زده مانند ایران قحط است و دانشگاه تهران نیز همین یک کتاب را کم داشته است. شوهر ایشان هم "درویش" بود و نوعی زندگی گیاهی را انتخاب کرده بود. در مورد شهر پونای هندوستان هم بگویم که این شهر سوای اینکه از مراکز مهم کامپیوتری هندوستان محسوب میشود، مرکز فرقه "اوشو" نیز میباشد که به گمان من و با توجه به سابقه خانوادگی پسرشان، بیجهت این شهر را جهت تحصیل اختیار نکرده بود.
چنین است وضع اجتماعی طبقه متوسط در ایران که این قشر از مهمترین طبقات هر جامعه ای برای حفظ ارزشهای آن جامعه به حساب میآید.

- چندی پیش هم ویدئویی از یک "پزشک" ایرانی در مورد "فوائد قمه زنی" دیدم که امید من را بیش از پیش از آینده ایران برید.

- حتی فامیل من نیز این نکبت به دور نیستند. عمه من در زمان شاه فقید، با داشتن درجه "سرهنگی" در ارتش خدمت میکرد. من سندی از مذهبی بودن وی در آن زمان مطلقاً در دست ندارم. ایشان دو پسر هم دارند که خود نیز صاحب فرزندانی میباشند. وضع یکی از پسرعمه هایم از نظر مالی به هیچ وجه رضایتبخش نیست. ولی همین عمه من با غرور میگوید که تا به حال 6 بار جهت زیارت به سوریه رفته، 4 بار کربلا را زیارت کرده و دفعه دوم است که به مکه میرود. او کوچکترین درکی از وضع زندگی پسر خود که پاره تن وی است، ندارد. خاطره جالبی هم از شوهرعمه ام دارم. با ماشین داشتیم از جایی رد میشدیم که او ناگهان دستپاچه از راننده خواست که او را سریعاً پیاده کند. وقتی دلیل را از او جویا شدیم، او گفت که در این مسجد (با انگشت اشاره کرد) دعای کمیل میخوانند که او محال است  این دعا را از دست بدهد. او هم در زمان شاه شخصی مذهبی نبود.
فشارها و تبلیغات مذهبی به طوری با شدت به مغز هموطنان ما تزریق میشوند که همگی تسلیم بلا اراده آن شده اند. مادر من هم هر وقت به دیدار ما به خارج میآید، میان هر دو کلمه خود، از واژه های "انشاالله" و ماشاالله" استفاده میکند و آنهم از طریق ضمیر ناخودآگاه. بعد از یک ماه، کم کم از این واژه ها دیگر استفاده نمیکند.
به عقیده من، جامعه ایرانی، تحت فشار تربیت اسلامی در مدارس و دانشگاهها به حدی رسیده است که هر فرد ایرانی به اندازه یک ملا، دارای معلومات اسلامی میباشد. یک دانشجوی ایرانی حتی میداند که لباس حضرت اصغر در فلان روز چه رنگی داشته است!

حتی یک نگارنده فرهیخته به نام مستعار "مزدک بامدادان" که وبلاگ " همستگان" را اداره میکند، جهت انتقاد از آقای اشکوری، چنان مقاله ای فنی با دانسته های اسلامی-مذهبی مینویسد که شاید بسیاری ملایان نیز از نوشتن چنان نوشتاری فنی عاجز باشند.
باید اذعان کنم که من حتی یک نوشتار ایشان را از دست نداده ام و با اینکه با بعضی نظرات ایشان موافق نیستم، به استدلالات فنی ایشان احترام زیادی میگذارم. بزرگترین اشتباه تاکتیکی ایشان در نگارش این نوشتار این است که با بحث سیاسی بر سر مقوله های مذهبی، جستار جدایی مذهب از سیاست به شکست میانجامد. ایشان به عنوان یک فعال سیاسی-مدنی هرگز نباید دُم به تله بحثهای مذهبی بدهند و در اصل میباید اظهارات آدمهای مذهبی را زیرسبیلی در کرد تا مقوله مذهب در بعد سیاست مطرح نگردد.

چنین چیزهایی را نمیتوان به سادگی از مغز یک انسان ایرانی خارج ساخت. غم انگیزتر از همه اینکه، ما در عصر "اینترنت" و "گوگل" زندگی میکنیم و باید تا حدی بتوانیم میان حقیقت و تخیّل را تشخیص دهیم. ولی ملت ایران از روی قصد، چشم بر روی حقیقت بسته و با موهای آنچنانی و آرایشهای بهمانی، در تکیه برای حسینِ 1400 سال پیش سینه میزند.


- سری به صفحه فیسبوک "علمای فیسبوک" بزنید تا بدانید که جامعه ایرانی تا چه حد در منجلاب خرافات و مذهب غرق شده است و نظر بدهید که آیا این نسل را میتوان نجات داد یا خیر. به عقیده من، امروزه هر ایرانی از هر طبقه ای که باشد، پتانسیل اسیدپاشی به صورت یک زن را دارد.

هدف این نوشتار باورمندی من به شکست ضد ملایی جنبش بعضی ایرانیان نیست. امیدوارم که این امر بر خوانندگان این نوشتار مشتبه نشود. اتفاقاً برعکس! از آنجایی که نسل ما هرگز براندازی ملایان را به چشم خود نخواهد دید و جدایی دوباره دین از سیاست را تجربه نخواهد کرد، باید به تلاشهای خود دوچندان افزوده و به آن شدت بخشیم تا بلکه نوادگان خود را نجات دهیم.

هیچ نظری موجود نیست: