۱۳۹۳ اسفند ۲۷, چهارشنبه

عجب انقلاب شکوهمندی کردم من! (7)

"آی صلوات!"

مدتی کوتاه قبل از انقلاب بود. با پدرم در امتداد خیابان کورش در حال پرسه زدن بودیم. روانشاد بختیار ساواک را منحل کرده بود. تمامی آزادیهای سیاسی که حتی در اروپا و آمریکا هم نبودند، در ایران بود. همه در خیابانها ول بودند. اکیداً دستور داده بودند که به هیچ نحوی کسی را دستگیر نکنند تا ملت جری تر از این نشوند. خب این دستور تا حدی آتش زدن ماشینها را جهت وقت گذرانی و تفریح آزاد گذاشته بود. لاتها و اوباش "سبیلدار" و گاهی بچه ها و جوانان، ماشین و یا یک اتوبوس را آتش میزدند. این اواخر که حتی آتش نشانی هم نمیآمد چون به ایشان سنگ پرتاب میکردند. در جنوب شهر که حتی مأموران آتش نشانی را کشته بودند. خب ملت دیگر انقلابی شده بود و "خلق" حق خودش را میخواست.(لابد حق خلق، خون آن مامور آتش نشانی بود).
پس از مدتی به یک چادر سبز رنگ رسیدیم که از آن صدای قرآن میآمد. داخل چادر شدیم. ولی برخلاف انتظار، آخوندی در کار نبود. رفقای حزب توده بودند که با گذاشتن عکس "امام" و قرائت قرآن، ملت را به سمت رادیکال شدن سوق میدادند تا اقدامات مرحوم شاپور بختیار را خنثی نمایند.
آن موقع من در جلسات علنی زیادی از حزب توده و یا فدائیان خلق شرکت کردم. در تمام جلسات علنی، پس از بردن نام خمینی به صورت 100% سه صلوات فرستاده میشد. این برو برگرد نداشت. و اگر کسی صلوات نمیفرستاد، با نگاههایشان به تو پس گردنی میزدند.
تمامی حلقه به گوشان امام، به جمهوری "اسلامی" در روز 12 فروردین 1357 "آری" گفتند. همانها که دین را افیون توده ها میدانستند. و همه آنها گفتند که ایشان را گول زدند.
حتی یکی نگفت که چطور است به محتوای رفراندم 12 فروردین، گزینه جمهوری کمونیستی، جمهوری مریخی و یا جمهوری دمکراتیک هم برای حفظ ظاهر اضافه شود تا در فردایی دیگر پس از این رفراندم کذایی، ریش ما را به تمسخر نگیرند.
خب انشاالله دفعه دیگر!



ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست: