۱۳۹۴ فروردین ۱, شنبه

عجب انقلاب شکوهمندی کردم من!(9)

"حماسه تخمه و خون"

تظاهرات آن زمان داشت تبدیل میشد به یک پیک نیک دائمی. زنان خانه دار این را کشف کرده بودند. مادرم که مهارت خاصی در این باب پیدا کرده بود. اغذیه فروشیها که کفاف نمیدادند از دست اینهمه آدم انقلابی. شب قبل از تظاهرات، مادرم گوشت کوبیده جانانه ای درست میکرد و با نان لواش در یک ساک گنده با خودش میآورد. گاهی هم کوفته و غیره. از روی تجربه، میرفتیم می ایستادیم کنار خانواده های دیگر. مثلا اگر گوجه فرنگی و یا خیار نداشتیم، از خانواده دیگر میگرفتیم و به ایشان چیز دیگر میدادیم. یعنی یک زندگی اشتراکی بدون پول در مایکروکوسموس جامعه توحیدی - سوسیالیستی!
یک چیزی که در هیچ تظاهراتی از طرف هیچ کس فراموش نمیشد "تخمه" بود. غذا که صرف میشد، دیگه تخمه فراموش نمیشد. البته یادمان نمیرفت که "مرگ بر شاه" هم بگوییم. همینطور که شعار میدادیم، تکه های تخمه از دهانمان پرت میشد بیرون.
دو چیز همیشه روی زمین بود: 1- خون 2- پوست تخمه.
خون را دوستان چفیه پوش میآوردند. از بچه های کنفدراسیونی این کار را کسی نمیکرد. و یا لااقل من موردی از آن ندیدم. ولی اگر خاطرات آقای "محسن رفیقدوست" را خوانده باشید، خود ایشان هم بدون خجالت تعریف میکند که با بطری از کشتارگاهها خون میآوردند و برای جری کردن ملت، خون به روی زمین میریختند. "امت" هم از خودش نمیپرسید که این خونها، به این مقدار فراوان، از رگ کدام دیوی ریخته. آخه بعضی اوقات یک لیتر و دو لیتر هم که نبود. حتی اگر صدای گلوله ای شنیده نمیشد و حتی یک سرباز هم در خیابان نبود مردم در دست داشتن رژیم در ریخته شدن خون شک نداشت. آن هم در زمان شادروان بختیار که بسان فرشته ای میان هیولاهای انقلابی، نوید انسانیت و صلح اجتماعی میداد.
این خونها به سختی از بطری در میآمد چون لخته شده بودند. به هنگام درآوردن خون، دست "خونریز" خونی میشد که او با راندمان بالایی آن را به روی دیوار و ماشینها میمالید. به این ترتیب ماشینها هم میشدند یک بیلبورد متحرک ضد حکومتی.
البته در جریان انقلاب آدم کشته شد که تعداد آن را سالها بعد "بنیاد شهید" اعلام کرد.
گاهگاهی هم بچه ها میرفتند بانک میزدند و کارهای انقلابی دیگر میکردند که اگر حوصله کنم، در نوشتارهای بعدی به آنها میپردازم.


ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست: